من هفت هشت سال پیش با ی اقایی تو دانشگاه اشنا شدم.و دو سه سال دوست بودیم.خانواده م تا حدی در جریان بودن
ولی باهم به نتیجه نرسیدیم.چون نمیومد خاستگاریم و تموم کردیم.الانم سه ساله که ازدواج کردم و عااااااشق شوهر فعلی م هستم.
یبار با خواهرم و شوهر خواهرم تولد اون اقا دعوت شدیم و رفتیم
اونجا با داداش و زنداداشش ملاقات کردیم
زنداداشش اسمش سمیه بود و اینجا رو داشته باشید.....
و گذشت و......
من ازدواج کردم و در جلسه بله برون اتفاقی طی یه جریان تصادفی فهمیدم که جاری آینده م میشه دخترخاله اون سمیه!!!!
نزدیک عقد بودیم و نمیتونستم کنسل کنم.البته قصد کنسلی نداشتم.شوهرمو دوس داشتم و خواهرم و شوهرش که در جریان کامل همه چی بودن گفتن هیچ جای نگرانی نیست و اون جریان با اون اقا تموووم شده و داری ی زندگی جدیدو شروع میکنی و....
اینم بگم من و جاریم پشت سر هم عقد و عروسی کردیم.با فاصله یک ماه
تو مجلس عروسی جاریم سمیه که دخترخاله ش میشد منو دید و شناخت
قبل عروسی جاریم با من خیلی گرم بود و صحبت میکردیم و با اون جاری بزرگه که دوتا بچه داره اصلا کاری نداشتیم
ولی بعد از عروسی و جریان شناختن سمیه و......رفتار جاریم با من عوض شد.سرد بود.تحویلم نمیگرفت
همش میرفت سمت اون جاری
هرچیزی تو جمع میگم ضایعم میکنه و مسخره م میکنه
برای اون جاریم گلدون میبره.براش کیک و شیرینی میفرسته....در حالیکه اوایل پشت سرش جلو من غیبت میکرد!!
الان من هم باهاش سردم و مثل خودش برخورد میکنم
بنظرتون بکشمش کنار براش خط و نشون بکشم؟ ک حساب کار دستش بیاد؟؟
اینم بگم ازم یکسال کوچیکتره.....