راضیه به روی حامد لبخند میزد و میگفت توبه کرده،پشت سرش میرفت اونکچله رو میدید و بهش پیام میداد.
یه بار رئیس حامد بهش گفت:رسیدین مشهد کیفتونو زدن بعد بهتون برگردوندن،طبیعی نیست.
و همزمان با شما که مشهد بودین اون کچله هم بوده، بیشتر مواظب باش.
حامد شک کرد،راضیه خواب بود،گوشیشو چک کرد دید واسش پیام اومده.
اسم کچله یادم رفته😂😂😂