2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۷۲)

1227 بازدید | 32 پست

کلاس آنلاین امروز ساعت ۹ تا ۱۱ هست.

محمد باز شب دیر خوابید.

صبح بیدار نمیشد.

وقتی داشتم تلاش میکردم بیدارش کنم ، آریو بیدار شد .شیر خورد ولی دیگه نخوابید.

معلم ویس سلام و احوال پرسی گذاشت.

کنار گوش محمد پخشش کردم و بیدار شد.

علی هم کم کم بیدار شد.

بچه ها رو ب مامان و زنداداشم سپردم و با محمد رفتیم توی اتاق.

محمد شیطونی میکرد و ب سختی جواب سوال ها رو ازش میپرسیدم.

۳تا از بچه های کلاس رفته بودن.

معلم برای اونا توضیح میداد و فیلم و ... برای بچه های توی خونه میفرستاد.

درس امروز در مورد بخش کردن بود.

محمد اذیت میکرد و تا میخواستم ویس بذارم جواب ها رو چپه میگفت .

مثلا مادر رو سه بخش میکرد.

بازی هایی ک معلم بد بچه ها کار میکرد توی خونه باهاش کار کردم.

وسطش پا میشد میرفت بیرون ، با داداش هاش بازی میکرد یا چیزی میخورد و ....

معلم برای اینکه شلوغ نشه گروه ، گروه ب گروه سوال میپرسید.

بین فواصلی ک بچه های دیگه پاسخ دادن میومدیم بیرون ، من ب دوقلو ها میرسیدم و اگر لازم بود شیرشون میدادم.

محمد از غفلت من استفاده کرد و بستنی باز کرد.

سفره صبحانه پهن بود.عجله ای صبحانه خوردم.برای محمد هم چند تا لقمه گرفتم.

دوباره برگشتیم توی کلاس و ادامه درس و ...

آخر قسمتش ، سرمشق بود ک باید ۳ خط مینوشتن.

باید خط های افقی کوچولو از راست ب چپ میکشید.

اما اکثرا از چپ میکشید.خوب هم میکشید.اما یادآوری ک‌میکردم از راست بکشه ، شکل هاش ناصاف میشد.

کلا هم حروف و اعداد انگلیسی رو خیلی دوست داره و توی بازی هاش مینویسه..حتی اعداد فارسی رو هم اوایل برعکس مینوشت .

کلی باهاش کلنجار رفتم تا بنویسه.ولی خوبوننوشت .بهضی ها رو پاک کردم.

گفت تو برو بیرون من ۳ سوته مینویسم.

منم رفتم و بعد کتابش رو آورد دیدم.بهتر شده بود ولی بازم جای کار داشت.

وسط برگه سرمشق کتاب نقاشی یک قطار بود .

معلم گفته بود رنگش کنن.

اما محمد دور و برش خونه و منظره و .... کشیده بود.

اولش ک انجام نمیداد ب رضا پیام دادم ک من کم آوردم و ....

اونم کلی دلداری داد.

نمونه مشق محمد رو و از مال همکلاسی هاش رو فرستادم.

میگفت خوبه ک!

بالاخره تموم شد و رفتم سراغ بچه ها .علی نق میرد و شیر میخواست.

مامان بهش صبحانه داده بود ولی خور نخورد.

کلا مدل علی اینجوریه ، اول باید شیر خودمو بخوره و سیر باشه ، بعد خوب غذا میخوره.

بعد ک شیر خورد ، غذاش رو هم خورد.

صبح از ۷ ک رضا رفته بود تا ۹ نخوابیدم ، بعدشم ک شروع کلاس و ....

حسابی خسته بودم.

بچه ها قبل از ظهر خوابیدن ، منم یک ساعتی همراه علی خوابیدم.آریو ک بیدار شده بود مامانم نگه داشته بودش تا بیدار نشم.

اگر نمیخوابیدم ، غش میکردم احتمالا.

ناهار مامان سوپ گذاشت و زنداداش کمک کرد مواد کتلت رو درست کردن.

مادر دوست محمد پیام داد ک خیلی سخته مجازی ، و بیا با مردا صحبت کنیم در مورد کلاس مجزا و ....

بعد هم تصویری گرفتیم همو تا بچه ها همدیگه رو ببینن و انگیزه بشه براشون.

مشق هایی ک نوشته بودن بهم نشون میدادن.محمد با آب و تاب نقاشی ای ک توی کتابش کشیده بود رو نشون میداد. دوست هم بهش میگفت نباید توی کتاب اینکار رو بکنی.اگر مشق ننویسی بی سواد میشی و....  . محمد هم عین خیالش نبود.

توی گروه اولیا خیلی از مادرا گفتن ک بچه هاشون با دیدن فیلم ۳ تا از همکلاسی هاشون توی کلاس ، هوایی شدن و گفتن ما هم میخوایم بریم کلاس و ...

ولی محمد اصلا براش مهم نبود و اصلا نگف اینا کی اند و چرا رفتن و ...

خانم ها رفتن خرید سبزی و دست پر برگشتن.

وقتی رفتن بیرون بودن ب رضا زنگ زدم تا شرایط محمد رو بگم.

پرسید مامانت اینا کجان و ....

و گفت ک از کنارشون رد شدم.

جلسه داشته و بیرون بوده ، اون موقع هم در راه برگشت ب محل کارش بوده.

خانم ها نشستن ب سبزی پاک کردن.

داداشم از صبح میخواست بره بازار میوه فروشا، ولی انقد دست دست کرد ک دیر شد.

امروز روز آخرشه و شب بلیط برگشت داره.

طبق معمول رضا قبل از ۳ اومد.

یک پاکت دستش بود.

براش شیر انبه و موز و میوه ک بردم گفت ۶ جلسه دارم.

خواستم ناهار بیارم ک از توی پاکتی ک همراهش بود ۳ تا ظرف در دار درآورد.یکی سالاد یکی میرزا قاسمی و یکی هم برنج وماهی دودی.

گفت مامان کارمندم ک قبلا پیشم بود ، و تو نبودی چند بار ناهار آورده بود ، باز اینا رو آورده.

بیا باهم بخوریم.رفتم براش قاشق و چنگال آوردم.

یک کم در مورد اون کارمندش پرسیدم ، یادم رفته بود آخه ، اونم شیطنت کرد هی گفت نمیدونم و ولش کن و چه فرقی داره و .... منم شک کردم واقعا کی اونا رو پخته و در نهایت گفتم نمیخورم.

مامانم براش سوپ و سبزی و کتلت و نون و ..... برد.

هر چی صدا زد گفتم سیرم نمیخورم.

بعدا دیدم‌کلی پیام داده ک من سر کار نخوردم بیارم با تو بخورم و...

و گفتم نخواستی باهات بخورم وگرنه دقیق میگفتی کی پخته و ....

بچه ها رو باز خواب کردم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

مامان سفره ناهار انداختن و ناهار خوردیم.

برای محمد ، قبلش مامان ساندویچ گرفته بود و خورده بود.

رفتم توی اتاق سینی خوراکی های رضا رو آوردم.ظرف برنج و ماهی دودی هاش رو ک نصفه بود تعارف مامانم کرده بود و مامانم ک عاشق ماهی دودی ، آورد و با داداشم ک از صبح دنبال ماهی بود خورده بودن.

کمی برنجش ک دست خورده رضا بود مونده بود.ریختم برای محمد ک با کتلت بخوره و در نهایت نخورد و خودم خوردم.

رضا هنوز هم داشت هی پیام میداد ک چه فکری در مورد من کردی و .....

منم گفتم هیچی.ولی باید میدونستم غذایی ک میخوام بخورم از کجاست.

تو هم مشکوک بازی در آوردی و ....


علی امروز مدام شیر میخورد ، فرنی میخورد و .... و میخوابید.بطور عجیبی زیاد میخوابید.

آریو خدا رو شکر دیگه از اون گریه های بد نکرد.

محمد با بچه ها بازی میکرد و مدام بغلشون میکرد و از اینور ب اون ور میبردشون.

امروز علی از حالت دمر به حالت اولیه برگشت .

مهمون ها میخواستن عصر برن دریا .

رضا هم جلسه داشت .گفت میرسونمشون .

با هم از خونه رفتن.

و

ساعت ۷ برگشتن ک برادرم زود حاضر بشه.

دوش گرفت ، براش اسنپ گرفتیم.ساکشو بستیم و رفت .

علی باز خوابید.

آریو نق داشت.

زنداداشم گذاشتش روی پا و کلی باهاش بازی کرد.بعد علی هم بردیم پیشش.

بچه ها کلی خندیدن و ازشون فیلم گرفت.

بعد بهشون فرنی دادیم و خوابیدن.

امروز چند باری بچه ها رو شستیم.

وقتی من خواب بودم مامان آریو رو شسته و لباسشم عوض کرده بود.من هیچی نفهمیدم.

علی از دیروز تا حالا زبونش رو کج ، میاره بیرون انگار کنار لثه اش میخوارید یا دندون در حال دراومدنه.

بچه ها باز شیر خوردن و خوابیدن.

بعد مامان بهشون یک کم موز داد.

وسطش اگر موز از دهن علی دور میشد جیغ و فریاد میکرد.

نزدیک خواب آریو یک کم رفت توی بازی و گریه کرد.

دستش رو ب شدت توی دهنش فشار میداد و بغلش میکردم صورتمو گاز میگرفت .


چایی و کیک خوردیم و برای رضا ک برگشته بود هم بردم.

محمد خیلی شیطنت میکرد.بچه ها رو اذیت میکرد.با شمشیر با بقیه میجنگید و ....

قبل از شام ، معلم محمد پیام گذاشت ک ساعت ۹ونیم تا ۱۰ هر شب قصه شب میگه و بچه ها باید بخوابن زود ک فردا راحت بیان سر کلاس.

محمد حاضر نمیشد بشینه پای گوشی‌.

داستان و عکس کتاب و ... رو برای رضا ارسال کردم ک بره باهاش کار کنه ولی وقتی مامان رفت ازش بپرسه ک سوپ میخوره یا نه دید خوابه.مجبور شدم ب سختی خودم براش قصه رو بذارم.

بچه ها هم نق داشتن و نوبتی بهشون شیر میدادم.

بالاخره تموم شد.

شام خوردیم هر چی ب محمد گفتم گفت سیرم و نمیخوام.عصرونه کیک و چایی خورده بودیم.

بعد من رفتم ظرف و سبد سرخ کن رو شستم.روز اول ک مامان اومده بود ، میخواستن بشورن ک با سیم ظرفشویی اینکار رو کرده بودن و کلی خط افتاده بود ظرف زیری.اینبار خودم شستم.

احتمالا رضا ببینه ناراحت میشه.چون روی وسایلی ک خودش میخره حساسه.

بعد از شام محمد نشست پای مختار.

منم رفتم سراغ بچه ها.

بهش گفتم این فیلم بدرد تو نمیخوره ، پا شد اومد سر جاش.قبلش بدون اجازه گوشیم رو برداشته بود و باهاش بازی کرده بود.

بالاخره بالشت ب بغل خوابید.آریو هم همراه باهاش روی پام خوابید.

علی شیر خورد اما فوری دمر شد و آواز میخوند.

رفتم کمی میوه خوردم ، جای مامان و دوقلو ها رو آماده کردیم ، کمی تی وی دیدیم و خوابیدیم.


امروز فکر کنم از پرخوری، کمی دل درد بودم.کمی عرق نعنا خوردم تا بچه ها اذیت نباشن.

پای راستم هم دردش برگشته و اذیتم میکنه. امیدوارم چیز خاصی نباشه.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من از بچگيم خاطره مينوشتم نه البته با اينقد جزييات

خيلي خوبه كه وقت ميذاري ومينويسي 

بچه ها بزرگ شن خيلي جذابه براشون 

ولي به نظرم حتما وبلاگ رو بزن يا تو اينستا يه پيج برا خودت بزن شخصي كلا فالو نكن،اونجا بنويس

اينحا هيچيش معلوم ني يهو ميتركونن سايتو 

👻
یس

عزیزم کار خوبی میکنی 

فقط دو نکته

یکی اینکه تو دفتر بنویس

دو اینهمه جزئیات فکر نکنم در آینده هم جذاب باشه برات 

حتی کسایی که وبلاگ یا اینستا پیچ دارن و از زندگیشون مینویسن هر روز پست نمیزارن

مثلا اتفاق جالبی بیفته یا حال خوبی داشته باشن یا حال بدی از یه موضوعی اونو ثبت میکنن

مامان سفره ناهار انداختن و ناهار خوردیم. برای محمد ، قبلش مامان ساندویچ گرفته بود و خورده بود. رفت ...

خسته نباشی عزیزم. واقعا کلاسای مجازی اعصاب می خواد من که کلی حرص می خورم تا دخترم به کاراش برسه. راستی فقط یک برادر دارین؟

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792