کلاس آنلاین امروز ساعت ۹ تا ۱۱ هست.
محمد باز شب دیر خوابید.
صبح بیدار نمیشد.
وقتی داشتم تلاش میکردم بیدارش کنم ، آریو بیدار شد .شیر خورد ولی دیگه نخوابید.
معلم ویس سلام و احوال پرسی گذاشت.
کنار گوش محمد پخشش کردم و بیدار شد.
علی هم کم کم بیدار شد.
بچه ها رو ب مامان و زنداداشم سپردم و با محمد رفتیم توی اتاق.
محمد شیطونی میکرد و ب سختی جواب سوال ها رو ازش میپرسیدم.
۳تا از بچه های کلاس رفته بودن.
معلم برای اونا توضیح میداد و فیلم و ... برای بچه های توی خونه میفرستاد.
درس امروز در مورد بخش کردن بود.
محمد اذیت میکرد و تا میخواستم ویس بذارم جواب ها رو چپه میگفت .
مثلا مادر رو سه بخش میکرد.
بازی هایی ک معلم بد بچه ها کار میکرد توی خونه باهاش کار کردم.
وسطش پا میشد میرفت بیرون ، با داداش هاش بازی میکرد یا چیزی میخورد و ....
معلم برای اینکه شلوغ نشه گروه ، گروه ب گروه سوال میپرسید.
بین فواصلی ک بچه های دیگه پاسخ دادن میومدیم بیرون ، من ب دوقلو ها میرسیدم و اگر لازم بود شیرشون میدادم.
محمد از غفلت من استفاده کرد و بستنی باز کرد.
سفره صبحانه پهن بود.عجله ای صبحانه خوردم.برای محمد هم چند تا لقمه گرفتم.
دوباره برگشتیم توی کلاس و ادامه درس و ...
آخر قسمتش ، سرمشق بود ک باید ۳ خط مینوشتن.
باید خط های افقی کوچولو از راست ب چپ میکشید.
اما اکثرا از چپ میکشید.خوب هم میکشید.اما یادآوری کمیکردم از راست بکشه ، شکل هاش ناصاف میشد.
کلا هم حروف و اعداد انگلیسی رو خیلی دوست داره و توی بازی هاش مینویسه..حتی اعداد فارسی رو هم اوایل برعکس مینوشت .
کلی باهاش کلنجار رفتم تا بنویسه.ولی خوبوننوشت .بهضی ها رو پاک کردم.
گفت تو برو بیرون من ۳ سوته مینویسم.
منم رفتم و بعد کتابش رو آورد دیدم.بهتر شده بود ولی بازم جای کار داشت.
وسط برگه سرمشق کتاب نقاشی یک قطار بود .
معلم گفته بود رنگش کنن.
اما محمد دور و برش خونه و منظره و .... کشیده بود.
اولش ک انجام نمیداد ب رضا پیام دادم ک من کم آوردم و ....
اونم کلی دلداری داد.
نمونه مشق محمد رو و از مال همکلاسی هاش رو فرستادم.
میگفت خوبه ک!
بالاخره تموم شد و رفتم سراغ بچه ها .علی نق میرد و شیر میخواست.
مامان بهش صبحانه داده بود ولی خور نخورد.
کلا مدل علی اینجوریه ، اول باید شیر خودمو بخوره و سیر باشه ، بعد خوب غذا میخوره.
بعد ک شیر خورد ، غذاش رو هم خورد.
صبح از ۷ ک رضا رفته بود تا ۹ نخوابیدم ، بعدشم ک شروع کلاس و ....
حسابی خسته بودم.
بچه ها قبل از ظهر خوابیدن ، منم یک ساعتی همراه علی خوابیدم.آریو ک بیدار شده بود مامانم نگه داشته بودش تا بیدار نشم.
اگر نمیخوابیدم ، غش میکردم احتمالا.
ناهار مامان سوپ گذاشت و زنداداش کمک کرد مواد کتلت رو درست کردن.
مادر دوست محمد پیام داد ک خیلی سخته مجازی ، و بیا با مردا صحبت کنیم در مورد کلاس مجزا و ....
بعد هم تصویری گرفتیم همو تا بچه ها همدیگه رو ببینن و انگیزه بشه براشون.
مشق هایی ک نوشته بودن بهم نشون میدادن.محمد با آب و تاب نقاشی ای ک توی کتابش کشیده بود رو نشون میداد. دوست هم بهش میگفت نباید توی کتاب اینکار رو بکنی.اگر مشق ننویسی بی سواد میشی و.... . محمد هم عین خیالش نبود.
توی گروه اولیا خیلی از مادرا گفتن ک بچه هاشون با دیدن فیلم ۳ تا از همکلاسی هاشون توی کلاس ، هوایی شدن و گفتن ما هم میخوایم بریم کلاس و ...
ولی محمد اصلا براش مهم نبود و اصلا نگف اینا کی اند و چرا رفتن و ...
خانم ها رفتن خرید سبزی و دست پر برگشتن.
وقتی رفتن بیرون بودن ب رضا زنگ زدم تا شرایط محمد رو بگم.
پرسید مامانت اینا کجان و ....
و گفت ک از کنارشون رد شدم.
جلسه داشته و بیرون بوده ، اون موقع هم در راه برگشت ب محل کارش بوده.
خانم ها نشستن ب سبزی پاک کردن.
داداشم از صبح میخواست بره بازار میوه فروشا، ولی انقد دست دست کرد ک دیر شد.
امروز روز آخرشه و شب بلیط برگشت داره.
طبق معمول رضا قبل از ۳ اومد.
یک پاکت دستش بود.
براش شیر انبه و موز و میوه ک بردم گفت ۶ جلسه دارم.
خواستم ناهار بیارم ک از توی پاکتی ک همراهش بود ۳ تا ظرف در دار درآورد.یکی سالاد یکی میرزا قاسمی و یکی هم برنج وماهی دودی.
گفت مامان کارمندم ک قبلا پیشم بود ، و تو نبودی چند بار ناهار آورده بود ، باز اینا رو آورده.
بیا باهم بخوریم.رفتم براش قاشق و چنگال آوردم.
یک کم در مورد اون کارمندش پرسیدم ، یادم رفته بود آخه ، اونم شیطنت کرد هی گفت نمیدونم و ولش کن و چه فرقی داره و .... منم شک کردم واقعا کی اونا رو پخته و در نهایت گفتم نمیخورم.
مامانم براش سوپ و سبزی و کتلت و نون و ..... برد.
هر چی صدا زد گفتم سیرم نمیخورم.
بعدا دیدمکلی پیام داده ک من سر کار نخوردم بیارم با تو بخورم و...
و گفتم نخواستی باهات بخورم وگرنه دقیق میگفتی کی پخته و ....
بچه ها رو باز خواب کردم.