2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۷۰)

733 بازدید | 6 پست

دیشب بچه ها بعد از دوازده خوابیدن.

چند ساعتی هم آروم بودن ولی توی خواب چند بار نق زدن ، یا روی پا گذاشتم یا شیر دادم و بالاخره خوابیدن.

صبح از ۶ بیدار شدم.

همه خواب بودن.

برای رضا نیمرو درست کردم و با سینی بردم توی اتاق ک بخوره.

نشستیم تا ۷ صحبت کردیم .در مورد استخدام نیروی جدیدش و مصاحبه ای ک کرده و کم کم در مورد بقیه کارمنداش و اونایی ک اخراج کرده یا عذرشون رو خواسته .

۷ و نیم رضا رفت منم خوابیدم.

۹ و نیم بچه ها بیدار شدن .محمد هم .

تا ساعت ده ک کلاسش شروع بشه توی رختخواب با داداش هاش کلنجار رفت.و مدام بغلشون کرد و با هاشون روی زمین قِل میخورد.

بالاخره ب سختی حاضر شد توی کلاس شرکت کنه.

معلمشون توی کلاس حضور داشت و فیلم میگرفت و میفرستاد.

کارهای محمد خنده دار بود.هی در حال دویدن و رفت و آمد بود.باید مدام بهش میگفتم ویس جدید اومده و بیا جواب بده.

معلمشون هم بخاطر اینکه کلاس شلوغ نشه ، دو سه نفری سوال میپرسید و همون فرد باید جواب میداد.و بقیه ب مادرشون ، پاسخ هاشون رو میگفتن.

من بخاطر دادن صبحانه و قطره ب بچه ها نمیتونستم صد در صد حواسم ب محمد باشه و اونم خوب توی فضای مجازی جولان میداد.

کلی ویس میذاشت .حرف های خنده دار میزد و شوخی میکرد.ب وضوح ویس هاش با بقیه بچه فرق داشت.

معلم گفت کتاب فارسی و نگارششون رو بیارن و از روی اون خانواده ی چهار نفره ی امین و آزاده رو معرفی کرد.عکس هاشون رو هم توی گروه فرستاد.

محمد گیر داد چرا بابای خانواده هی عوض میشه.راست میگفت توی یه کتاب ته ریش داشت .یه ریش کامل و اون عکسی ک معلمشون فرستاده بود اصلا هیچی نداشت.

ویس های محند خنده دار بود.

مثلا در مورد خانواده و مسئولیت هاش میپرسید معلم ، اون جز خودمون مادر و برادرم رو هم نام برد ، میخواست بره سراغ بقیه خانواده ک گوشی رو ازش گرفتم تا ویس قطع بشه.

یا مثلا میگفت من توی خونه میشینم و با وسایلم بازی نمیکنم تا خراب نشه.(دقیقا برعکس واقعیش)

وسط کلاس یکی از مادرا  اومد پی وی  و گفت ک لطفا ویس های پسرتون رو بفرستین.

من فلان ویس رو پاک کردم پسرم بغض کرده ک میخواستم گوش بدم.

بعد از نوشتن سر مشق ، کلاس تموم شد و قرار شد تا ساعت ۱۰ شب هم ۳ خط از روی سرمشق امروز بنویسن و ارسال کنیم.

بخاطر مهمون ها زیاد دعوا نکردم محمد رو ، انقدر جلوی خودمو میگرفتم ک همش خنده عصبی داشتم.

همه کارهاش خنده دار همراه با مسخره بازی بود.


مامانمم حرص میخورد میگفت چرا رفت.عقب نمونه.منم گروه رو چک میکردم میگفتم نه مثلا بقیه دارن جواب میدن یا وقت استراحته و .....

بالاخره تموم شد کلاس.

باید سرمشقشون رو تا ساعت ۱ میفرستادن.و برای شب هم توی دفتر تا ساعت ده.

کلی باهاش کلنجار رفتم تا نوشت.اصرار داشت با خودکار بنویسه.بعد هم خط های نزدیک به هم میکشید ک هر چی جلوتر میرفت کوتاه تر میشد.

رضا برای ناهار نیومد.زنگ زدم هم جواب نداد.

صبح وقتی همکاری نکرد ، زنگ زوم ب باباش.باهاش صحبت کرد.و گفته بود اگر میخوای تی وی ببینی تا شب ، باید الان کلاست رو بری.

بالاخره با هزار ترفند راضیش کردیم سر کلاس باشه.

بعد از کلاس کلی با هدیه هاش بازی کرد.

ما نهار خوردیم.

محمد هم طبق معمول آنقد آروم آروم خورد ک نیم ساعت بعد از غذا هم سفره بخاطرش پهن بود.

مامان میخواستن ، برن حمام.

آریو رو شسته بودم.

پوشکش نکردم تا با ماملن بره کامل حموم کنه.

خودمم رفتم کمکش.

علی روی تخت خواب بود.بیدار شده بود و خودش دمرو خوابیده بود باز.

تا مامان لباس بشوره ، علی هم بیدار شد.

آریو از حمام اومد شیر خورد و خوابید.

علی رو هم بردم و بعد اونم خوابید.

اولش زود بیدار شدن اما یک ساعت بعد، دو سه ساعتی خوابیدن.

مایع دستشویی مون تموم شده بود.دفعه قبل رضا میخواست بخره اشتباهی ظرف شویی خریده بود.

زنداداشم هم لاک پاک کن میخواست.

و چند تایی خرید دیگه.

از اُکالا سفارش دادم .تحویل رایگان ۱ ساعتش شده بود هزار تومن.

سفارش دادم و منتظر شدم ک‌بیارن.

توی گروه مدرسه اعلام کردن ک فردا و پس فردا بچه ها توی گروه های ۶ نفره بیان مدرسه .

مادرها اکثرا اعتراض کردن ک نمیبرن‌و مجازی بشه.

اما مدیر گفت ک ماموره و معذور.

قرار شد همگی نبریم ، تا کوتاه بیاد اداره.یه عده هم حضوری برن اعتراض.


نگران رضا شدم.آخرین بار ک حرف زدیم خارج از شهر بود.

بعد هم نه زنگمو جواد داد نه پیام هامو سین کرد.

زنگ زدم بالاخره جواب داد ک بیست دقیقه دیگه میام.

اومد ناهار رو مامان گرم کرد و توی آشپزخونه خورد.

یک کمی با محمد بازی کرد و رفت اتاق

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

به دوستم ک پسرش توی پاساژ مغازه داره گفته بودم اگر لباس زیر شیردهی دارن ، مامانم رو بفرستم بگیره.

بنده خدا خودش زنگ زد ک برات آورد آدرس بده تا بیارم.

یک ساعت بعد اومد و رفتم ازش تحویل گرفتم.

خریدها رو هم محمد و دایجونش تحویل گرفتن.


مامانم وسایل آب بازی محمد رو ک توی حموم رها کرده بود آورده بود توی پاکت زباله های خشک انداخته بود .

محمد ک دید کلی ناراحتی کرد و برشون داشت و برد توی حمام.

از قبل از ۹ رفت آب بازی.هر چی گفتم تاقبل از ده بیا بیرون ، گوشش بدهکار نبود.

چندین بار صدام زد و رفتم سراغش.هر بار هم یه کاری داشت.

مامان شامپوها رو چیده بود پایین ، محمد هم رفته بود شامپو بدن خودش ک‌مخصوص پوست های حساسه و دکار براش تجویز کرده بود رو خالی کرده بود توی لگن.

کلی دعواش کردم‌.رضا اومد و میانجی شد برای تموم شدن بحث.

گفتم لااقل الان بشور با آب لگن خودت رو.بدنش رو شستم .باز گفت نمیاد بیرون.

دفعه بعد سرش رو شستم.

فک‌کنم ده و نیم اومد بیرون.

دوقلوها آروم بودن و بازی میکردن با هم.

زنداداشم سالاد ماکارونی و سزار درست میکرد.

هر چی میخواست از من جاش رو میپرسید.

منم با محمد مشغول نوشتن مشق شدم.

سه تا خط رو نوشت اما با اعمال شاقه .

بعد هم زیرش نقاشی کشید .

خیلی مشق دوست نداره و خط ها رو مرتب  و هم اندازه نمیکشه


گوشیم شارژ نداشت .توی اتاق رضا زدمش ب شارژ و چون تاریک بود نشد ک از مشق هاش عکس بگیرم برای معلمش.

نیم ساعتی با رضا حرف زدیم و از محل کارش توی این چند روز گفت.

بچه ها هم بیرون پیش بقیه بودن.

رضا زود خوابید و گفت ک شام نمیخوره.

از شام براش کنار گذاشتم تا فردا صبحانه بخوره.

بقیه شام خوردیم.

رفتم بچه ها رو بخوابونم.سه بار نوبتی کوچولو کوچولو شیر خوردن تا بخوابن.

اما بخاطر سر و صدای محند خوابشون نمیبرد.

محمد رفته بود پیش دایجون و زندایجونش و صدای بازی وخندشون از توی اتاقش میومد.

فردا گروه اول باید برن مدرسه.و مادرها باهم قرار گذاشتن تا نفرستن بچه هاشون رو.

محمد توی گروه دومه ک بتید روزهای فرد بره.

بالاخره بچه ها خوابیدن.

خدا رو شکر آریو خیلی خوب شده و مدام در حال خندیدن و آواز خوندنه.

بالاخره محمد اومد و خوابید.دوقلو هام کم کم خوابیدن.

پا شدم ی‌ک کم جا ب جایی کردم.مسواک زدم و یه نیم ساعت پیش رضا خوابیدم.بعد اومدم پیش بچه ها.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792