داداشم با زنداداشم که عروسی نکردن و عقدن طبقه بالامونن که خونه خودشونه و یه اتاقشو فرش کردیم اسباب اضافیه خودمونو اون بالا ریختیم.
زنداداشم بعضی وقتایی که میاد خونمون خونمون میمونه و میخوابه. اما قرار بر این شده که داداشم بالا بخوابه و زنداداشم پایین. به خاطر اینکه ما تو یه شهر کوچیک با یه فامیل بزرگیم که هر کی نفس بکشه تو کل فامیل که هیچی تو شهر پخش شده و به خاطر مشکلاتی که خودتون بهتر میدونین و ممکنه پیش بیاد. این دوتا جدا میخوابن(خواهشا نگین زن و شوهر رسمین و حرف مردم مهم نیستو اینا،برا ما مهمه) حالا امشب زنداداشم عین همیشه که یه ربع میرفت بالا پیش داداشم و دوباره بر میگشت پایین میخوابید رفته بالا اما برنگشته. از قضا کولر اتاق منم کامل هر صدایی بالا بیاد و تو اتاق پخش میکنه. و من فهمیدم یه اتفاقایی داره بالا میوفته.
حالا نبینین که من دارم اینقد راحت براتون تعریف میکنم صداها رو که میشنیدم اینقد استرس گرفتم و ضربان قلبم شدید میزد و تمام دست و پام میلرزید. سردرد گرفتم.چون واقعا خودتونم بودین اینقد استرس می گرفتین. حالا استرس و همه این حالات من برا اینه که نکنه اون مشکلاتی که گفتم پیش بیاد😨😨😨😨😓😓😓😓
الان هنوزم قلبم داره تند میزنه آخه اگه واقعا خودتونو جای من تصور کنین که داره واضح اون صداها رو میشنوه خیلی استرس میگرفتین.اخه خیلی ابرو ریزیه😧😧😰😰😰
حالا فقط میخواستم برا یکی تعریف کنم خالی شم
ولی من واقعا نگرانممم😟😟😟😰😰
بچه ها خواهش میکنم جدی بگیرین قضیه رو. من دارم از استرس همچنان میمیرم.