آشپز نذری داداشم وخراب کرد 😡😡

رادیــــradinـن

مدیر استارتر

عضویت: 1399/06/03

تعداد پست: 1051

امشب داداشم قیمه نذری داشت اصلا مزه ش خوب نبود قیافه ش هم خوب نبود برنجش هم بوی سوخته میداد اعصابمون بهم ریخت 😔

چقد سخته مادربودن حتی نمیشه آرزوی مرگ کرد.. خدایاهمسرم وپسرم همه دنیامن خودت مواظبشون باش آمین🤲

1399/06/13

00:15

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

مرباسابق

عضویت: 1399/02/05

تعداد پست: 11818

خود ادمم باید بالا سر اشپز باشه کنترل کنه

حسین جان! پسرانت همگی نام علی بنهادی! جان عالم ب فدای دل بابایی تو😍😍😍

1399/06/13

00:15

0 نفر لایک کرده اند ...

i_am_telka

عضویت: 1399/03/02

تعداد پست: 2211

اشکال نداره پیش میاد گذشته دیگه فکرشو نکن

فهمیدم که بلندای روزهای خداوند ،هزار برابر روزهای ماست . آهای!!!!!!خدای زیادی صبور!!!! یعنی آن همه سال که ما گریه می کردیم، تو فقط آه کوتاهی کشیدی؟!

1399/06/13

00:15

1 نفر لایک کرده اند ...

ریحانه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

dokhtarbad

عضویت: 1399/03/08

تعداد پست: 4404

:))))

1399/06/13

00:15

0 نفر لایک کرده اند ...

shahrbanoo60

عضویت: 1398/06/01

تعداد پست: 7452

حتما کرونا قاتیش بوده خراب شده نخور

چیزی رو که دشمنت نباید بدونه رو به دوستتم نگو ••Some people just pretend to be sillyبعضیا سادگیشونم از سیاستشونه :)) گروه ۲(آبی) وزن فعلی ۶۶.وزن هدف ۶۰

1399/06/13

00:16

1 نفر لایک کرده اند ...

mahboooobeh5

عضویت: 1398/12/20

تعداد پست: 16115

عیب نداره فکر میکنن برنج دودی بوده😁

ایشالله نذرشون قبول باشه🤲🏻🙏🏻

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍

1399/06/13

00:16

0 نفر لایک کرده اند ...