صبح زود قبل از رفتن رضا از توی آشپزخونه صدا میومد.
حدس میزدم رضا داره صبحانه آش میخوره و بعد رفته سراغ شستن ظرفا.
بعدا دیدم برنج هم خیس داده بود.
دوباره خوابم برد.
۹و نیم بیدار شدن. همه با هم.
تو این فاصله هر کدوم رو شیر دادم تا بیشتر بخوابن. اینبار آریو مدام دمر میشد توی خواب و من توی اوج خواب مدام برعکسش میکردم.
صدای کلید انداختناومد ، باباشون اومده بود.
نون خریده بود .صبحانه خورد و یککم کار داشت انجام داد و رفت.
برای ما هم صبحانه رو آورد کنار جامون.
محمد تا ده وول خورد.نه صبحانه خورد نه دستشویی رفت.فقط با بچه ها بازی کرد.ده کلاس شروع شد و با سختی و غر و لوند توش شرکت کرد.
ولی چون ویس باید میدادن راحت بود.
میومد یه ویس میداد و میرفت.
صبحانه بچه ها رو آوروم.
آریو باز بدخورد، علی کمی بهتر .
این وسط محمد هم کلاس ول میکرد و میرفت.
همزمان ۳ تا رو داشتم صبحانه میدادم.
محمد بی برنامه تی وی رو روشن کرد.ولی با مخالفت من ک روبرو شد ، اول صداش رو قطع کرد و کم کم خاموش کرد.
آریو باز مثل دیروز نق داشت.همه چی رو میبره توی دهنش.
میخواد توی بغل بشینه یا باااش بزای کنیم.
هر چی هست ، وقتی حواسشو پرت میکنیم بهتره .
امروز وقتی علی رو شیر میدادم ، آرومکف پاش رو ناز میکردم آروم میشد.
بعد از انجام فعالیت های اسم فامیلی ،
چند تا کار برگ گذاشت معلم محمد ، ازش پرسیدم.همه رو انجام داد ولی فرصت اینکه روی تصویر جواب ها رو خط بکشیم نداشتم.
بعد هم یه نقاشی خواست معلمشون، و محمد اون رو بعد از پایان کلاس کشید.
ساعت نزدیک ۳ رضا اومد.
قبلش سر یک چیز بیخود محمد سر و صدا کرد و همون موقع داشت داد و بیداد میکرد سر من ، باباش ک اومد داخل دعواش کرد و گفت برو توی اتاقت.
جزیمه شد بخاطر رفتارش.
بعد هم رفت توی اتاق باهاش کلی حرف زد و روی میز وایت بردش کلی سرمشق ازش خواست ک با حروف پیدا کنه.
در اصل جریمه اش این بود ک امروز تی وی نبینه.
از قبل هم بهش گفته بود وسایلش ک توی اقصا نقاط خونه پخشه رو ببره تو اتاقش .
حالا ک محمد میگفت حوصله ام سر میره ، باباش یادآوریش کرد ک ببره وسایلشو.
رضا بعد رفت آشپزخونه یه سر ب غذاها زد.
زعفرون رم کرده ای ک از نذری پزونش مونده بود رو روی برنج داده بود و در زودپز رو محکم کرده بود.
من آریو رو آروم میکردم.
باهاش بازی میکردم، قلقلکش میدادم.
وسایل دستش میدادم و ....
از صبح خدا رو شکر بیشتر نوبتی خوابیدن.وگرنه از عهده هردوشون با نق بر نمی اومدم.
آریو ک خوب غذا نمیخوره ، علی هم قبلا بهتر میخورد.ولی بازم بدکنیست.
رضا صدا زد برای ناهار و برای خودش کشید و مشغول شد.
علی خواب بود.با آریو رفتم سر میز.محمد هم بالاخره اومد.
فرنی گرم کردم و گذاشتم توی پستونک میوه خوری و دهن آریو گذاشتم.
بعد دادمش ب باباش تا غذا بکشم برای خودمو محمد و باز گرفتمش.
۳تا پستونک پر خورد.
البته به یقه لباسشم رفت مقداریش.
یک بشقاب بیشتر نتونستم بخورم.
علی بیدار شد و رفتم پیشش .یک کمی باهاش بازی کردم و بهش ناهار دادم .
محمد دعوتم کرد ب اتاقش و رفتم بازی هاش رو دیدم.
آریو ب سختی خوابید.
جدیدا روی پا هم خوب نمی مونه.
صبح مامان زنگ زد ک بلیط میخوان و چون برادرم کشیکه من زحمتش رو بکشم.
کلی سرچ کردم و دست آخر زنگ زدم راه آهن و از مسئول خرید بلیط ، بلیط گرفتم.
برای ۱ شنبه آینده.۴ نفر.
مامان زنگ زد ک بپرسه چیا میخوایم تا بیارن با خودشون.یه سری وسایلی ک اونجا داشتیم و یه سری ویایل جدید ک بخرن.
۵ و نیم عصر بود. رضا خواب بود.آریو رو هم تازه خواب کرده بودم و روی پام بود هنوز.
محمد رفت و کاغذ و فوم های رنگیش رو آورد و شروع کرد کنار ما ب درست کردن کاردستی .
از خواب داشتم می مردم.
علی رو شیر دادم تا بخوابه.
آریو رو گذاشتم زمین.علی ک خمار بود رو گذاشتم روی پا تا بخوابه.
خودمم چرت زدم.تا خوابید.بعد کنارشون خوابیدم.
محمد صدام زد ک باهاش کاردستی درست کنم.
گفتم درست کنه بعد باهم باهاشون بازی کنیم.
داشت شخصیت های کارتون اژدهاسواران ناجی رو درست میکرد.
خیلی هم از عهده اش بر اومده بود.
خمار خواب بودم.
ازش خواهش کردم لاهام حرف نزنه تا بخوابم.
فکر کنم نیم ساعت شایدم ۴۰ دقیقه خوابیدم.
آریو بیدار شد.شیرش دادم ک بخوابم بتونم بیشتر بخوابم.اما کمی خوابید و لاجرم بیدار شدم.
علی هنوز خواب بود.محمد روی نشیمن کاردستی هاش رو چیده بود.رفت خونه سازی بیاره تا صحنه بازی رو بسازه..
من و آریو هم روی مبل کنارش نشستیم.
آریو باز کمی نشست ولی شروع ب گریه کرد.ب سختی آرومش کردم.
علی بیدار شد.
رفتم یک گلابی پوست کندم ، نصف کردم و براشون آوردم.
کنار علی نشستم و برای هردو گلابی ها رو نگه داشتم.
چند دقیقه ای خیلی خوب خوردن.
بعد آریو یهو زد زیر گریه و اصلا آرومنشد.
آخر هم دلیلش رو نفهمیدم.
مجبور شدم بلند بشم.علی هنوز میخواست بخوره ، اونم زد زیر گریه.
رضا بیدار شده بود.از صدای تلفنی صحبت کردنش با پدرش فهمیدم.