من خواهر ندارم
شما جای خواهرام
من با این دو راهی چکار کنم؟
وقتی مجرد بودن میگفتم با شناخت ازدواج میکنم اگه خوب بود هیچ اگه نبود فوقش طلاقه
اما حالا می بینم خیلی سخته
از طرفی مادرم نابود میشه چون اونم مجرده
از طرفی حرف اطرافیا
برا خود مهم نیس می سازم خانوادم اذیت میشن
از طرفی میگم نکنه پشیمون شم؟
واقعیت انگار من و همسرم هیچ سنخیتی نداریم
اصن اونی نیس که میخوام دارم زجر می کشم
نه محبت کلامی داره
تو این چهار پنج سال یه بار نگفته قربونت بشم
یا اینکه بغلم کنه
سر هر مساله کوچیکی تحقیر میکنه
چن روز پیش مگس خیلی تو آشپزخونه بود از پنجره اومده بود نشست روی در سطل زباله کابینتی حشره کش اسپری کردم روش گفت تو عقل نداری؟ خدا یه عقل به تو بده یه پول به من من زدم به سیم اخر گفتم اخه چرا عقل ندارم ؟ هر چی شدنی تحقیر تحقیر تحقیر بعدم حرف میزنیم میگه تو از من اطاعت نمیکنی من تحقیر میکنم
اخه چی دیدم ازت که اطاعت کنم؟
زبون نرم داری؟
دست نوازش داری؟
به خدا خستم
من نه پدر داشتم نه برادر
محبت ندیدم
من بنده ی محبتم بشر
بهش که میگم میگه من همینم
میخوای بخوا نمیخوای نخوا
خستم
از طرف دیگه خانواده شوهر یه شهر دیگن تو این چن سال همه عیدا رو کلا اونجا بودیم یه جا خونه فامیل خودم نرفتیم وقتای دیگم تا تعطیلی میشه میگه بریم پیششون
من حالم از اونجا بهم میخوره
میگه باید خانواده منو بخوای نمیخوای طلاق بگیر
این حس بدم به خانوادش به خاطر خودشه؟ چون بدی ازشون ندیدم ولی متنفررررررم از بودن کنارشون
از طرفی میگه بچه
من حالم از بچه دار شدن بهم میخوره میام اینجا تاپیکای باردارا رو می بینم مورمورم میشه حتی یه بار نشستم گریه کردم از شدت تنفر از زاییدن!
حالم بده
دارم به یه گزینه جدید که حذف خودمه فک میکنم
من که جهنمی ام
چه فرقی میکنه بمیرم یا خودکشی کنم
خستم
چکار کنم؟
مشاوره ام هیچ کمکی بهم نکرد