خیلیی ، حتی اشک میریخت میگفت من رفتنی ام
خودشو باخته بود 😐😥😥 اصن خیلی سخت گذشت مرخصی گرفتم یه هفته دو هفته دیگشم سرکار بودم یه دلم خونه بود 😣 وای اوون ده روز اولش تبب شدید تب و لرزهای زیاددد
تهوع ، هیچی نمیخورد به زور بهش میدادم
باورت میشه خانوادش ویدیو کال میکرذن فقط دامادشو یه کپسول اکسیژن اورد ، دوبارم داداش اومد بردیم درمانگاه
هیچ کی جرات نداشت بیاد
بعد این قضیه گفت عاشقت شدم بیشتر از قبل 😃😃
چون دوستش گرفت زنش رفت خونه مادرش 😶😶😶🙄 😂 من موندم مثل یه سرباز و پرستار 😎😊