دختریو میشناسم ک دبیرستانی بود و توی یه دبیرستان درس میخوند که گروه رفع اشکال خصوصی از دانشگاه های پزشکی داشتن
اون دیر شروع کرد کلاسارو و یکم عقب موند از درسا
قرار شد گروه رفع اشکال برسوننش به بقیه بچه ها
اونجا دختره رو یکی از پسرایی که بهش ریاضی درس میداده کراش میزنه
دختره درسش عالییی بود
اون پسره هم کم کم لو میده که ازش خوشش میاد
اینا باهم عشق و عاشقی شروع کردن که زبون زد دوستای دختره بود
دختره کنکور میده و همون دانشگاه پزشکی که پسره بوده قبول میشه
همه چی خیلی خوب پیش میره
یه روز دختره میبینه تولد عشقش نزدیکه
اون دانشجو بود و هیچ پولی نداشت
از طرفی اصلا دلش نمیخواست از باباش پول بگیره
واقعا دلش میخواست کسی که دوست داره رو سوپرایز کنه... یه تصمیم جدی گرفت و طی اون تصمیم پول تولد و کیک و کادو جور شد
پسره کلی سوپرایز شد و اونا ساعت ها با عشق تو چشای هم نگاه کردن
اون واقعا عاشق بود و هیچ کسو جز اون پسر نمیدید
کلییی خواستگار داشت ولی حتی قبول نمیکرد بیان خونشون ....
گذشت و دختره رفت ترم ۲
و پسره ترم ۶
گذشت و ب گوش دختره رسید که پسره داره میره خواستگاری یکی از همکلاسی هاش
همه اینا رو خواهر پسره بهش گفت
اون حرف نمیزد حتی با دوست صمیمیش که محرم رازهاش بود
فقط سکوت کرد و نفهمید چرا بعد سه سال اینطور شده
پسره اونقدر بد باهاش تا کرد که کادو تولدشم براش پس فرستاد
اون روز دوستش پیشش بود و دید که چطور دختر شکست ...
چند روز مونده به خواستگاری پسره کادو تولد پسره رو همراه یه نامه برای پسره پست کرد
و همون روز خودکشی کرد
وقتی پسره اومد مراسمش یه نامه رو به دوست صمیمی دختره نشون داد همون که دختره براش فرستاده بود
که توش نوشته بود:
هدیه تولدت رو برات فرستادم ...
همش ازم میپرسیدی چطور برات تولد گرفتم؟
یادته میگفتی موهام خیلی قشنگه ...یادته روز تولدت موهامو کوتاه کردم و تو ناراحت شدی
من موهامو فروختم ....
من دوست صمیمی دختره بودم...
از پسره خبری نیست ولی به نظر شما میتونه خوشبخت باشه؟
همه اینارو گفتم که بدونید به هیچ کس اعتماد نباید کرد
به هیچ کس ...
شاید الان حرفمو نفهمید ولی بعد اینکه تجربش کنید دائما تو دهنتون تکرار میشه که
هیچی از هیچکس بعید نیست
واقعیت#