طبق معمول ديني دوبار دوره كردم و ادبيات زدم و همه چي طبق پيش بيني بود
تا اينكع بعد جلسه وقتي بلند شدم همه گفتن خيلي سخت بود خيلي خيلي ولي براي من خيلي سخت نبود
نميدونم چرا ته دلم خوب بودم
از در اومدم بيرون ديدم كسي نيست و طبق حرفايي ك داده بودم قرار بود به محض بيرون اومدن زنگ بزنم شوهرم و براش بگم همه چي تموم شددد بالخرههه ولي يادم افتاد گوشي نياوردم
خلاصه تا برسم خونه يكساعت پياده راه رفتم و رسيدم
گوشيم باز كردم كلي پيام اومده بود تبريك و همه چييي
تا اينكه اينستارو باز كردم و ديدم سوالات تو كل تلگرام پخش بوده و جواباش نوشتن