صبح ساعت ۷ بچه ها بیدار شدن .یکی روی پا و اون یکی باشیر خوردن خوابیدن.
فقط دیدم ک رضا داره میره سر کار.
خوابیدیم باز تا ساعت ده ک آریو بیدار شد ، قصد داشتم شیرش بدم تا بخوابه اما محمد از توی اتاق اومد و گفت که میخواد باهاش بازی کنه و رفت سراغش.
من و علی باز خوابیدیم.
البته ب نیم ساعت نرسید ک سر و صدای محمد ، علی رو هم بیدار کرد.
هر چی میگفتم آروم باش بذار علی بخوابه فقط یک دقیقه رعایت میکرد.
رفتم صبحانه آوردم و با هم خوردیم.
طفلی بچه ها نگاهمون میکردن و انگار دلشون میخواست .
با خامه روی نون شکل میکشیدم و میدادم محمد میخورد.
بعد محمد خامه و عسل رو گرفت و شروع کرد ب آدمک و حیوون درست کردن.
درسته یککماسراف داشتاما خورد .
علی رو دوبار پشت سر هم شستم .لعاب برنج درست کردم.
علی زیاد نخورد .اما آریو خوب خورد و سیر شد.
روی پاگذاشتم خوابید .
علی ولی شیر خورد و خوابید.ساعت یک بود.
ناهار از دیروز داریم.
چند تا دنده کباب هم رضا توی مواد خوابونده ک درست کنه.
برنج خیس کردم و گذاشتم بپزه.
آریو قبل از دو و علی دو ونیم بیدار شدن.
وقتی ک خواب بودن ما میوه خوردیم.کلی سیب دادممحمد بخوره ک دندونش لق تر بشه.
اما از جلو نمیخورد.
علی دیرتر بیدار شد ، باز یککم شیر دادم و یه چرت کوچولو هم زد.
رضا نزدیک ۳ اومد.
مستقیم رفت توی آشپزخونه.با تلفن حرف میزد و کارهاشو میکرد.
انبه خرد کرد باز و ب قول خودش شیشلیک هایی ک توی مواد خوابونده بود رو آورد بیرون و کلی وقت با پشت ساتور نرمشون کرد و گذاشت توی سرخ کن.