سلام من با همسرم به مشکل برخوردیم...مشکل تقریباساده که خیلی بزرگ شده و یک ساله هی تکرار هی تکرار شده ...اوایل کل مشکلات از من بود بعد همسرمم بد شد ...تغییر کرد...بخاطر بدیای من !البته دست خودم نبود ! رومون تو روی هم باز شد دیگه دلش باهام نیس ...حتی الان ک دوماهه منو ندیده ...ولی بی شک یه عاشق واقعی بود که با دست خودم خرابش کردم و اونم هی بد بدتر شد ...دلم برای خودم و زندگیم کبابه! به بلوغ فکری نرسیده بودم ...راهنما نداشتم ...یکی دوبار نبوده ک بگم درست میشه!
الان با عقل و دلم درگیرم !دلم عاشقشه حتی الان که بد شده! بی حد عاشقشه! اما عقلم و عقل خانواده میگه نه این زندگی درست بشو نیست ... همسرمم گویا شاید به ظاهر دلش دیگه نیست ...
اما من میمیرم براش خیییلی میمیرم براش !
فقط فقط سر دیگران بود همه چی ...دلم میخواد باز بدم جلو مثل دفعه های قبل و بسازم همه چیو !ولی عقلم میگه نه !دلم میگه اره
کاش زمان به عقب برمی گشت ...کاش هنوز عاشقم بود ای کاش 😔😔😔