امروز اصلا ی حالی بودم
از دیشب مطمین بودم میبینمش... نمیدونم چرا این حسو داشتم
صبح اومدم برم تو اتاقم، دیدم در اتاق قاضی شعبه ما ک روبروی اتاق من هست بازه و صدای اون میاد، داشت با قاضی شعبه صحبت میکرد، از صداش شناختم اونه(صداش میومد ولی خودشو دید نداشتم ببینم)
حالا هی کلید میندازم برم تو اتاقم مگه میشه، هی کلید از دستم میفته یا کلید نمیره تو قفل اصلا ی داستانی
فکنم اون شنید صدای کلیدو اومد دقیق روبروی در طوری ک دید داشته باشم حدود ده دقیقه با قاضی شعبه داشت صحبت میکرد(اینبار نیم رخش سمت من بود)
حالا من ی چشمم بهشه ی چشمم ب کلید(در نمیومد از قفل، خراب نیست ، نمیدونم چرا ناتوان شده بودم نمیتونستم در بیارمش)
اخرش اومدم رو صندلیم نشستم،میز کارم از تو راهرو دید نداره(بخاطر همین فقط صداشو میشنیدم)
همکار خانوم شعبه کناریمون اومد (همکار خانمم رفت تو اتاق ب جفت قاصیا سلام داد، اونم چ جور گرم باهاش اجوالپرسی کرد😒😒)
بعد ی چند دقیقه دیدم از قاصی شعبمون خداحافظی کرد رفت
من موندم و ی چهره نیم رخش و صداش
دلم خیلی پره😔
حداقل بر نگشت ی سلام بده😒
حالا مطمینم حواسش ب اینور بوده