تو خونواده ی خشک بزرگ شدم و مذهبی بچگی نکردم همه چیز عیب بود
حس نوشتن نیس
فقط اینکه اینقد تو جامعه نبودم نمیشناختم
چش و گوش بسته
فوق العاده اخساساتی و عاطفی
عاشق عشق
تجربه عشقو نداشتم
با یکی ازخواستگارام ازدواج کردم بخاطرداشتن رابطه ی سالم ووو
بعد از ۶سال و دوتا بچه فهمیدم سرده تا خدیکه با خوردن غذای سرد سردرد میگیره
از عشق هیچی نمیفهمه
توی ۳۰سالگی مثل دختر ۱۸ ساله ای هستم که خیلی دوس دارم با یکی عاشقانه برم قهوه بخورم اما وجدان و شخصیتم نمیذاره و از خدا میترسم ولیییی دووووس دارم
دوس ندارم بی عشق بمیرم