۵ دقیقه ب قضا شدن نماز ، رضا بیدارم کرد.
ب سختی پا شدم از جام.
نمازمم نفهمیدم چجوری خوندم.
دیگه هیچی نفهمیدم تا قبل از رفتن رضا.
برا خودش قهوه زده بود ، دو شات ، تو ی فنجون آورده بود نشونم میداد.
منم با همون حالت خوابالود میگفتم پس من چی!
دیگه خوابیدیم تا ۱۱.
طبق معمول آریو اول بیدار شد.
حال نداشتم بغلش کنم.خدا رو شکر یه بیست دقیقه ای با خودش بازی کرد تا ب نق افتاد.علی هم بعدش بیدار شد.
محمد ک زودتر بیدار شده بود و رفته بود سراغ بازیش ، اومد و گفت صبحانه میخوام.
رفتم بیرون.
جارو برقی ولو بود همونجا.
روشن کردم و سریع فرش نشیمن و یکی از فرش های پذیرایی رو جارو کردم.
محمد اصرار داشت بچه ها رو ببرم پای بساط بازیش بخوابونم.
اما چون باد کولر اونجا مستقیم بود ، منصرفش کردم.
اول پذیرایی پتو انداختم ، روش ملافه.
بالشت بچه ها رو آوردم و بعد هم یکی یکی خودشونو رو.
محمد هم اصرار ک منم پتو میخوام.
توی نشیمن هم با فاصله از تی وی براش پتو پهن کردم.
رفتم و املت درست کردم ، و برای خودم آیس کافی ،
محمد کم کم شروع کرد
فکر میکردم پتو رو برای استراحت میخواد ، اما نه.کم کم تمام وسایل ریز و درشت رو آورد روی حاشیه ی پتو چید.یک طرف وسایل رستوران.
یک طرف دانیاسورها.
بعد رفت توی اتاقش و باز هم وسایلشو بار زد و آورد.
کشوهاش رو ک بررسی میکرد ، جای خالی اسلایم ها رو دید.
گریه و ناراحتی ک من همونا رو میخوام.
هم باید بخری هم همونا.
داشتم بچه شیر میدادم ، گفتم توی زباله های خشکه.رفت و برداشت.
کارتون پویا رو آورد و شروع کرد ب دیدن.انا الویتش بازیش بود و هر ۵ دقیقه میگفت بیا روی پتو من باهام بازی کن.
بچه ها باز یک خوابید تا دو
علی بیشتر خوابید.
زمان خوابشون پیش محمد رفتم و یک کمی باهاش بازی کردم.
من مسئول جوجه کباب زدن شدم.
و خودشم ک مدیر رستوران بود سفارش میگرفت.
رضا اومد.
ناهار نداشتیم .فقط برنج از دیروز پخته بودم.
اول کمی با گوشی ور رفت ، بعد با محمد بازی کرد.
میوه خوردیم.
بعد پسر و پدری هله هوله خوردن.
در نهایت رفت کنسرو گذاشت ، و با برنجی ک داشتیم خودش خورد.
بعد اومد ک بچه ها رو نگه داره من برم ناهار بخورم.
اما بچه ها آروم بودن.رفتم برای خودم ناهار کشیدم و اومدم توی نشیمن بخورم.محمد هم بعد از ما ناهار خورد.
باز ناهارمون یک کم دیر شد.
اسکرین هایی ک از ایمیل و وبلاگم گرفته بودم ، برا دوستام فرستادم.
و کلی خاطره بازی کردیم باهاشون.
علی دوباره ۵ خوابیدن.
محمد و رضا کارتن دیدن.
آریو یک کم نق داشت .باهاش بک کم بازی کردم و بغلش کردم و بردم پیش بازی محمد ، تا بالاخره شیرش دادم و خوابید.
علی دو ساعتی خواب بود.آریو زودتر بیدار شد.
رضا رفت خوابید.و تا تاریک شدت هوا بیدار نشد.
محمد هم یک ریز میگفت بیا باهام بازی.
و اصرار ک بچه ها رو هم بیار تو بازی.
بعد هم شخصیت های کارتون شب نقاب رو با خمیر درست کردیم و قرار شد باهم نمایش بازی کنیم ک بچه ها بیدار شدن.
ناخن های آریو رو گرفتم.
چون خیلی من چنگ میگرفتن.
با اینکه دندون هم نداره هنوز ولی زیاد منو گاز هم میگیره.
ناخن های علی موند.
و چون هواتاریک شد دیگه نگرفتم.
برای بچه ها کتاب آوردم و بینشون خوابیدم و خوندم.و نوبتی گذاشتم روی پام و الاکلنگ بازی کردم باهاشون.
اون دو تا ک کلی خندیدن و ذوق کردن و خسته شدن، گفتم نوبت محمده.
ولی چون بشدت قلقلکیه ، نذاشت زیاد باهاش بازی کنم.
و کلی از خنده روده بر شد.
قطره آ.د بچه ها تموم شده.از دیروز دارم مولتی میدم.
علی خوب میخوره ، اما آریو یه جوری میخوره انگار روغن زیتونه.صورتشو جوری میکنه مثل وقتیکه خودمپ قاشق قاشق روغن زیتون میخوردپ تو بارداری.
دیشب با یکی از تاپیک های نی نی سایت کلی خندیدم.
بیشتر از تاپیک از پاسخ بقیه ب استارتر.
اونو برای رضا فرستادم ک بخونه.
رضا بیدار شده بود ، ولی از توی اتاق در نیومد.یک ریز تلفن داشت و چون روی آیفن حرف میزنه همه رو دورادور میشنیدم.
امروز محمد رفت توی آشپزخونه و در و بست تا یواشکی از لب آب تصویه آب بخوره.
فورا متوجه شدم و در رو باز کردم.
چیزی ندیدم ولی میدونستم میخواد چیکار کنه.
هول شده بود و میگفت خوب چیه؟
منم هیچی نگفتم لیوان رو پرکردم و دادم دستش.
رضا ک اومد براش تعریف کردیم و کلی خندیدیم، محمد هم کلی با من دعوا کرد ک چرا سر و گوش وایسادی ، داداشا یاد میگیرن.
کلی براش توضیح دادم ک گوش وایسادن در مورد حرف زدن دو نفره.ولی زیر بار نمیرفت.
بالاخره جاروبرقی از دست محمد در امان نموند. سیمش رو بین پایه های مبل های دو طرف بسته بود و برای منطقه بازیش حصار درست کرده بود.
رضا کلی براش توضیح داد ک اینا بیت الماله باید مراقب باشه.
بهش گفت هر چیز تو این خونه بیت الماله.
محمدم اون وسط میپرسید حتی لباسای تو و اسباب بازی های من؟