2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۳۸)

290 بازدید | 8 پست

۵ دقیقه ب قضا شدن نماز ، رضا بیدارم کرد.

ب سختی پا شدم از جام.

نمازمم نفهمیدم چجوری خوندم.

دیگه هیچی نفهمیدم تا قبل از رفتن رضا.

برا خودش قهوه زده بود ، دو شات ، تو ی فنجون آورده بود نشونم میداد.

منم با همون حالت خوابالود میگفتم پس من چی!

دیگه خوابیدیم تا ۱۱.

طبق معمول آریو اول بیدار شد.

حال نداشتم بغلش کنم.خدا رو شکر یه بیست دقیقه ای با خودش بازی کرد تا ب نق افتاد.علی هم بعدش بیدار شد.

محمد ک زودتر بیدار شده بود و رفته بود سراغ بازیش ، اومد و گفت صبحانه میخوام.

رفتم بیرون.

جارو برقی ولو بود همونجا.

روشن کردم و سریع فرش نشیمن و یکی از فرش های پذیرایی رو جارو کردم.

محمد اصرار داشت بچه ها رو ببرم پای بساط بازیش بخوابونم.

اما چون باد کولر اونجا مستقیم بود ، منصرفش کردم.

اول پذیرایی پتو انداختم ، روش ملافه.

بالشت بچه ها رو آوردم و بعد هم یکی یکی خودشونو رو.

محمد هم اصرار ک منم پتو میخوام.

توی نشیمن هم با فاصله از تی وی براش پتو پهن کردم.

رفتم و املت درست کردم ، و برای خودم آیس کافی ،


محمد کم کم شروع کرد‌

فکر میکردم پتو رو برای استراحت میخواد ، اما نه.کم کم تمام وسایل ریز و درشت رو آورد روی حاشیه ی پتو چید.یک طرف وسایل رستوران.

یک طرف دانیاسورها.

بعد رفت توی اتاقش و باز هم وسایلشو بار زد و آورد.

کشوهاش رو ک بررسی میکرد ، جای خالی اسلایم ها رو دید.

گریه و ناراحتی ک من همونا رو میخوام.

هم باید بخری هم همونا.

داشتم بچه شیر میدادم ، گفتم توی زباله های خشکه.رفت و برداشت.

کارتون پویا رو آورد و شروع کرد ب دیدن.انا الویتش بازیش بود و هر ۵ دقیقه میگفت بیا روی پتو من باهام بازی کن.

بچه ها باز یک خوابید تا دو‌

علی بیشتر خوابید.

زمان خوابشون پیش محمد رفتم و یک کمی باهاش بازی کردم.

من مسئول جوجه کباب زدن شدم.

و خودشم ک مدیر رستوران بود سفارش میگرفت.

رضا اومد.

ناهار نداشتیم .فقط برنج از دیروز پخته بودم.

اول کمی با گوشی ور رفت ، بعد با محمد بازی کرد.

میوه خوردیم.

بعد پسر و پدری هله هوله خوردن.

در نهایت رفت کنسرو گذاشت ، و با برنجی ک داشتیم خودش خورد.

بعد اومد ک بچه ها رو نگه داره من برم ناهار بخورم.

اما بچه ها آروم بودن.رفتم برای خودم ناهار کشیدم و اومدم توی نشیمن بخورم.محمد هم بعد از ما ناهار خورد.

باز ناهارمون یک کم دیر شد.

اسکرین هایی ک از ایمیل و وبلاگم گرفته بودم ، برا دوستام فرستادم.

و کلی خاطره بازی کردیم باهاشون.

علی دوباره ۵ خوابیدن.

محمد و رضا کارتن دیدن.

آریو یک کم نق داشت .باهاش بک کم بازی کردم و بغلش کردم و بردم پیش بازی محمد ، تا بالاخره شیرش دادم و خوابید.

علی دو ساعتی خواب بود.آریو زودتر بیدار شد.

رضا رفت خوابید.و تا تاریک شدت هوا بیدار نشد.

محمد هم یک ریز میگفت بیا باهام بازی.

و اصرار ک بچه ها رو هم بیار تو بازی.

بعد هم شخصیت های کارتون شب نقاب  رو با خمیر درست کردیم و قرار شد باهم نمایش بازی کنیم ک بچه ها بیدار شدن.

ناخن های آریو رو گرفتم.

چون خیلی من چنگ میگرفتن.

با اینکه دندون هم نداره هنوز ولی زیاد منو گاز هم میگیره.

ناخن های علی موند.

و چون هواتاریک شد دیگه نگرفتم.

برای بچه ها کتاب آوردم و بینشون خوابیدم و خوندم.و نوبتی گذاشتم روی پام و الاکلنگ بازی کردم باهاشون.

اون دو تا ک کلی خندیدن و ذوق کردن و خسته شدن، گفتم نوبت محمده.

ولی چون بشدت قلقلکیه ، نذاشت زیاد باهاش بازی کنم.

و کلی از خنده روده بر شد.

قطره آ.د بچه ها تموم شده.از دیروز دارم مولتی میدم.

علی خوب میخوره ، اما آریو یه جوری میخوره انگار روغن زیتونه.صورتشو جوری میکنه مثل وقتیکه خودمپ قاشق قاشق روغن زیتون میخوردپ تو بارداری.

دیشب با یکی از تاپیک های نی نی سایت کلی خندیدم.

بیشتر از تاپیک از پاسخ بقیه ب استارتر.

اونو برای رضا فرستادم ک بخونه.

رضا بیدار شده بود ، ولی از توی اتاق در نیومد.یک ریز تلفن داشت و چون روی آیفن حرف میزنه همه رو دورادور میشنیدم.

امروز محمد رفت توی آشپزخونه و در و بست تا یواشکی از لب آب تصویه آب بخوره.

فورا متوجه شدم و در رو باز کردم.

چیزی ندیدم ولی میدونستم میخواد چیکار کنه.

هول شده بود و میگفت خوب چیه‌؟

منم هیچی نگفتم لیوان رو پرکردم و دادم دستش.

رضا ک اومد براش تعریف کردیم و کلی خندیدیم، محمد هم کلی با من دعوا کرد ک چرا سر و گوش وایسادی ، داداشا یاد میگیرن.

کلی براش توضیح دادم ک گوش وایسادن در مورد حرف زدن دو نفره.ولی زیر بار نمیرفت.

بالاخره جاروبرقی از دست محمد در امان نموند. سیمش رو بین پایه های مبل های دو طرف بسته بود و برای منطقه بازیش حصار درست کرده بود.

رضا کلی براش توضیح داد ک اینا بیت الماله باید مراقب باشه.

بهش گفت هر چیز تو این خونه بیت الماله.

محمدم اون وسط میپرسید حتی لباسای تو و اسباب بازی های من؟

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

دفعه قبلم ک مامانم اینجا بود بنده خدا یک بار سر یه وسیله ب محمد تذکر داد.

اونم میگفت خسته شدم همش بیت المال بیت المال.

چی هس این بیت المال!

علی دوباره شیر ک خورد بین ساعت ۸ تا ۸ونیم ، طبق معمول میخواست بخوابه.اما نشد ، منم از خدا خواسته نذاشتم.و کلی باهاشون بازی کردم‌و شعر و کتاب خوندم.نرمششون دادم.

ب قول رضا دلقک بازی در آوردم تا خندیدن و بازی کردیم تا شب بتونن زود بخوابن.

ساعت ده ونیم بردمشون توی اتاق ، قبل از ۱۱ پاهاشون رو شستم و پوشکشون رو عوض کردم ، و ۱۱ خوابیدن.

آریو عادت کرده ب روی پا خوابیدن.

شیر نخورد باز.ولی روی پا خوابش برد.

اومدم بیرون .شام محمد رو دادم.خودمم‌کمی خوردم.رضا گفت شام نمیخوام.

پدر و پسر باز کمی بازی کردن.

بعد جای محمد رو انداختن ک بخوابه.

باباش بردش دستشویی ، ولی گفت مامان باید باشه.رضا بهش گفت پس دیگه نگو من پیشا توی شب نقابم! اگر میترسی.

محمد گفت مامان نمیخواد بیای و خودش رفت.فقط بخاطر شب نقاب بودن.

مسواکش رو آوردم و دادم ک بزنه.

پدر و پسری رفتن کنار هم بخوابن.

هر دو هم موبایل بدست.

موبایل محمد از این گیم هاست ک شکلش شبیه موبایله.

این وسط دو باری علی بیدار شد. یک بار بادگلو داشت و دفعه بعد شیر خورد.

آریو چند بار تکون خورد اما بیدار نشد.کلا خوابش سنگین تره.

بطری های آب رو از آب تصفیه پر میکنم.

و مسواک میزنم.

محمد یه باطری توی یک بطری آب انداخته و یک نایلون گذاشته سر بطری.

و تغییر رنگ آب رو هر روز ب ما گزارش میده.

حبوباتی ک کاشته رو هم هر روز سر میزنه و کلی آب میده.فکر کنم قبل از جوانه زدن کپک بزنه.

امروز دست دردم بهتر بود.

پشت ساق پاهام اما درد میکرد.

و سینه راستم. نقطه اتصالش به قفسه سینه ام.

امروز با آلمینیوم ورق قرصم ، شستم رو بریدم.

دردش از بریدن با چاقو هم بیشتره.


دلم یه استخر توپ میخواد همراه با ماساژ ، ولی چ فایده ک همه جا بستس.

خسته کردن بچه ها جواب داد.خدا رو شکر زود خوابیدن.و دارن برمیگردن ب روال قبلی خواب خودشون.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من عاشق محمد شدم خیلی بامزست

خودمم امروز کلی از دستش خندیدم.

همش میگف هر حال (بجای به هر حال اینو میگه ) تو گوش وایساده بودی من میخوام چیکار کنم‌.

امروز با بچه ها حرف میزدم ، ب یکی میگفتم قوربونش برم ، اون یکی میگفتم شوربونش برم‌

محمد میگف باید هم قربون من بری هم شوربونم! 

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792