دیشب تا کلی وقت بعد از خوابیدن بچه ها ، توی ایمیلم میگشتم.
لینک وبلاگ قدیمم رو پیدا کردم و کلی نشستم نوشته های قدیمیم رو خوندم.
بچه ها توی نشیمن ، پیش محمد خوابیده بودن ، بردمشون توی اتاق روی تخت خودمون ، و بعد از مرور کلی خاطره ، رفتم و خوابیدم.
صبح زود محمد ک دیده بود تنهاس اومده بود روی تخت ما و کنار بچه ها خوابیده بود.
ساعت ۷ رضا ا مد بیدارم کرد ک ازم تست بنا بگیره.
یهو محمد همونجور چشم بسته اومد وسط دو قلو ها و هر دو رو بیدار کرد.
رضا رفت و بچه ها تا ۸و نیم بیدار بودن.
بالاخره شیر دادم و خوابیدن.
و خودمم خوابیدم.
محمد ولی رفت سراغ بازیش.
و گفت گرسنمه.
براش صبحانه گذاشته بودم.گفتم بردار بخور، اما تنبلی کرد و وسط خواب ما ، اونم اومد و پیشمون خوابید.تا یازده و نیم خوابیدیم.
بچه ها بیدار شدن ، من هنوز اما دلم میخواست بخوابم.
پا شدم و خونه رو یک کم مرتب کردم.لباس های خشک رو جمع کردم.
وسایل آشپزخونه رو ک محمد آورده بود بیرون ، بردم سر جاش.
تشک محمد رو جمع کردم.بالشت ها رو از سطح خونه جمع کردم و بردم توی کمد دبواری.
آشپزخونه خیلی شلوغ شده بود، رومیزی کثیف بود .ظرف ها شسته روی هم تلمبار شده بود.
کل آشپزخونه رو مرتب کردم و کابینت ها رو مرتب کردم.
بچه ها باز ساعت ۱ خوابیدن.
علی مدام برمیگرده و باید برش گردونم.
برنج گذاشتم دمپخت بشه.
رضا دیر اومد.از ۳ کمی گذشته بود.
هندوانه و آب هندوانه آوردم خوردن.
و بعد هم ناهار.
بچه ها زیاد شیر خوردن ، حس میکنم شیرم سیرشوننمیکنه.
حس میکنم علی اصلا وزن اضافه نکرده.
موقع ناهار خودم نتوستم بخورم و پیش بچه ها بودم.
محمد هم یککمی از ناهارش رو باقی گذاشت.
نزدیک بردن بچه ها بود ک مامان همکلاسی محمد پیام داد ک میبردشون ،
منم آماده کردن محمد رو سپردم ب باباش.
ولی ب همون اندازه قبل حرص و جوش خوردم.
محمد پاندای کنگفوکار میدید و رضا هم یکی دوبار بهش گفت پاشو بپوش و باز میرفت تو گوشی.
بالاخره با تهدید من ، با کمک هم ، محمد حاضر شد.
رضا از اُکالا خرید کرد و ب محض رفتن محمد ، پیکموتوری خرید هاشو آورد.
نمیدونم چرا چند روزه خیلی شکمو شدم.
فورا بوشار و چیپس باز کردم ریختم توی یک کاسه بزرگ و آوردم با رضا نشستیم خوردیم.
و فیلیمو رو بالا پایین کردیم تا یه فیلم خوب پیدا کنیم.
آخر ک چیزی توجهمون رو جلب نکرد، بیخیال شدیم.
من رفتم سراغ بچه ها ، رضا هم سراغ کاراش.
علی رو بردم و شستم .کمی کنار بادیش کثیف شده بود.
لباساشو عوض کردم.و دستاشو چون زیاد دهنش میکنه ، شستم.
رضا رفت سراغ بچه ها و محمد رو آورد.
رسیدن خونه ، توی ماشین نشست و تلفن صحبت کرد.دیر اومدن داخل .
محمد با خمیرهاش کلی شکل های عجیب و غریب درست کرده بود و باهاشون بازی میکرد.
ب دیوار میچسبوند و ب یخچال و ... و برای هرکدومش یه اسم گذاشته بود و یه داستان تعریف میکرد.
تصویری زنگ زوم با مامان و داداش و زنداداش صحبت کردیم.
اونام بچه ها رو دیدن.
برادرم توی قرنطینس ولی تست کرونا نداده جدیدا.میگفت دو هفته پیش دادم و منفی بوده.دیگه الان فقط در حال استراحت و ب خودش رسیدنه.
تو خونه همه ماسک داشتن ، ولی آقا ب راحتی میگشت.😃
داداشم ک علی و آریو رو دمر دیده بود ، میگفت زیاد نذار اینجوری بمونن، خطرناکه.
یک بار علی شیر خورده بود و گذاشته بودم ک بخوابه ، توی حالت خواب و بیداری دمر شد و دمرو خوابید.
فوری برکردوندمش.
تدسیدم اون زیر نفسش بگیره.
یه نق ای زد و صاف شد.
رفتم توی آشپزخونه ب دقیقه نرسید ، باز برگشت و سرش رو کج کرد و خوابید.
نمیدونم چ اصراری داشت دمرو بخوابه.
اما برادرم میگفت جز زمان خواب ، حالت عادی هم نباید زیاد بذارم دمرو بمونه.
علی اینجوری خیلی دوست داره.و کلی وقت دمرو بازی میکنه و آواز میخونه و آخ نمیگه.
جارو برقی رو آوردم ک خونه رو جارو کنم ولی همونجوری وسط نشیمن موند.هیچ کسی هم نگفت این ، این وسط چیکار میکنه.
یه سری وسایل یک بار مصرف ک محمد برای خودش توی بازی ها و ب قول خودش اختراعاتش ، جا داده بود رو برداشتم و دور از چشمش ریختم دور.
اسلایم هاش ک فاسد شده بودن و کل کشوش رو پر از بوی مواد نفتی کرده بودن ، رو هم .
رضا گفت شام جوجه لاری بذارم.
جوجه ها و چند تا قارچی ک داشتیم رو گذاشتم توی سرخ کن ، و گوجه و زیتون گذاشتم کنارش.
محمد اومد گفت ک میخواد کمککنه و خرد کردن خیارشورها رو ب اون سپردم
لت و پار کرده بود خیارشورها رو .
بعد رفته بود ، عسل و خامه آورده بود و ساندویچ های مخصوص خودش رو درست کرده بود ب ما میداد بخوریم.
میز رو ک چیدم ، رضا رو صدا زدم.
همزمان با دو نفر حرف میزد .بالاخره اومد.
عصر هم دو ساعتی با پدرش حرف زده بود.