وقتی داستانای عشقی میخونم همش حسرت میخورم ، ک چرا تو سن پایین عاشقی نکردم و با عشقم ازدواج نکردم و در عوض عشق کسی دیگه نصیبم شد ، شوهرم قبل از ازدواج با ی دختر تو دانسگاه دوست میشه بشدددت عاشقش بوده و تو ی دفتر براش شعر گفته بود و پرش کرده بود از حرفای عاشقانه ، برا ی پسر جوون خیلیه ک دفتر خاطرات داشته باشه و ازینکارا کنه .. آخر سر دختره میزنه زیر همه چی و کات میکنه و شوهرم بخاطرش ۴ ، ۵ سال میره ی جای خیلی دور و ختی برگشت همو دیدیم و ی مدت کوتاه دوست بودیم و بعدش خاسگاری و مابقی چیزا ...همیشه میگه دوست دارم و ی تار موتو باصدتا مث اون عوض نمیکنم اما باز ناراحتم دیروز ی فیلمی میداد ک بازیگرش شبیه دختره بود ، محو تماشای فیلم شده بود ، با اینکه زیاد ندیدم فیلم ایرانی ببینه ، جوری ک من دستم بند بود خیلی بعد از اون شروع کردم ب غذا خوردن و باهم شاممون تموم شد... ی دنیا حسرت و ای کاش تو دلمه...😞😞😞😞