اگه تو بارداری کرونا بگیریم

جانمهر

عضویت: 1398/12/06

تعداد پست: 1324

خوش به حالت اخراشی من دارم از ترس این کرونا میترکم

انشالله بسلامت زایمان کنی

خدایا خودت مواظب هدیه ای که بهم دادی باش   برای سلامتی تو دلیم یه صلوات میفرستین ؟

1399/05/12

|

13:05

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

نادریم

عضویت: 1398/09/30

تعداد پست: 1055

منم خیلی استرس دارم گلوم میسوزه استرس گرفتم😢

به حکمتش دل بسپـــــــار  خدایا عاشقتم لطفا برای سلامتی تو دلیم صلوات بفرستین😍ایشالا حاجت روا شین😚😚😚😚😚پسرقشنگم درتاریخ ۹۹/۹/۹صحیح وسالم توبغلمه😍خوش اومدی پسرم خداحفظت کنه واسم😍ایشالا خدا ب همه منتظرا یه نینی گوگولی بده

1399/05/12

|

13:06

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

shiima123

مدیر استارتر

عضویت: 1398/04/20

تعداد پست: 1438

خوش به حالت اخراشی من دارم از ترس این کرونا میترکم انشالله بسلامت زایمان کنی

خدا بهمون رحم کنه من از همین میترسم نزدیک زایمانه اگه بگیرم واسم سخته چون بدنم به شدت ضعیف شده 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

1399/05/12

|

13:07

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

یه_خبر_خوب

عضویت: 1399/05/11

تعداد پست: 3802

امروز یه دکتره داشت میگفت از مادر به جنین منتقل نمیشه

یکی از اشناهای ماهم گرفته بود

بچه رو با سزارین ب دنیا اوردن تا مادر خوب بشه

نگران نباش مامانه مهربون 😘🌹

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هر کی لایک میشه یه صلوات واسش فرستادم حاجت روا بشه...و اما خبر خوب اینکه خدا صدات رو شنیده و آرزوت توی صف اجابت قرار گرفته...  فقط 👌 اینقد دیگه مونده... مواظب باش جا نزنی...   😉

1399/05/12

|

13:07

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

shiima123

مدیر استارتر

عضویت: 1398/04/20

تعداد پست: 1438

امروز یه دکتره داشت میگفت از مادر به جنین منتقل نمیشه یکی از اشناهای ماهم گرفته بود بچه رو با سزار ...

بچه رو از مادر جدا میکنن بعدش؟ تا وقتی مادر خوب بشه؟

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

1399/05/12

|

13:08

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

یه_خبر_خوب

عضویت: 1399/05/11

تعداد پست: 3802

بچه رو از مادر جدا میکنن بعدش؟ تا وقتی مادر خوب بشه؟

اره تا مادر خوب بشه 

این اشنامون بچه 8 ماهه بوده گذاشته بودنش دستگاه

ولی الان سالم و سلامته خداروشکر

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هر کی لایک میشه یه صلوات واسش فرستادم حاجت روا بشه...و اما خبر خوب اینکه خدا صدات رو شنیده و آرزوت توی صف اجابت قرار گرفته...  فقط 👌 اینقد دیگه مونده... مواظب باش جا نزنی...   😉

1399/05/12

|

13:09

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

dorissss

عضویت: 1397/05/05

تعداد پست: 3413

تو همین سایت دو سه نفری بودن که باردار بودن و کرونا گرفتن و خوب شدن.انشاالله که چیزی نمیشه.هودتو تقویت کن جوندار شی.همه چی بخور.حداقل سیستم‌ایمنیت قوی باشه.منم خیلی میترسم

هست را اگر قدر ندانی ، میشود بود ....

1399/05/12

|

13:10

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

mahsima00000

عضویت: 1398/01/25

تعداد پست: 11230

خدا بهمون رحم کنه من از همین میترسم نزدیک زایمانه اگه بگیرم واسم سخته چون بدنم به شدت ضعیف شده 

عزیزم بسلامتی زایمان کنی انشالله .منم زایمانم فروردین بود ودقیقا اتاق روبروم مادرای کرونایی بودن وخداروشکر حالشون خوب بود

نفسم قلبم دنیام :پسرم مهدیارم❤❤❤❤❤❤

1399/05/12

|

13:10

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

dorissss

عضویت: 1397/05/05

تعداد پست: 3413

اره تا مادر خوب بشه  این اشنامون بچه 8 ماهه بوده گذاشته بودنش دستگاه ولی الان سالم و سلامته خ ...

عزیزم خود مادر چطورن؟؟

هست را اگر قدر ندانی ، میشود بود ....

1399/05/12

|

13:10

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

لادن۳۱

عضویت: 1398/12/14

تعداد پست: 30720

بچه رو از مادر جدا میکنن بعدش؟ تا وقتی مادر خوب بشه؟

ممکنه بچه از مادر بگیره ،اگر ویرمی رخ بده ممکنه ویروس از جفت عبور کنه،اگر مادر مبتلا باشه وکودک مبتلا نشده قطعا بایدمادر وفرزند از هم جدا باشن

1399/05/12

|

13:10

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

shiima123

مدیر استارتر

عضویت: 1398/04/20

تعداد پست: 1438

اره تا مادر خوب بشه  این اشنامون بچه 8 ماهه بوده گذاشته بودنش دستگاه ولی الان سالم و سلامته خ ...

خداروشکر

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

1399/05/12

|

13:11

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

mahsima00000

عضویت: 1398/01/25

تعداد پست: 11230

فقط مایعات و ویتامین هم بخور وسیستم ایمنی بدنتو قوی کن من حین زایمان هم ماسک ودستکش دستم بود

نفسم قلبم دنیام :پسرم مهدیارم❤❤❤❤❤❤

1399/05/12

|

13:11

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

shiima123

مدیر استارتر

عضویت: 1398/04/20

تعداد پست: 1438

ممکنه بچه از مادر بگیره ،اگر ویرمی رخ بده ممکنه ویروس از جفت عبور کنه،اگر مادر مبتلا باشه وکودک مبتل ...

اها

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

1399/05/12

|

13:11

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

یه_خبر_خوب

عضویت: 1399/05/11

تعداد پست: 3802

عزیزم خود مادر چطورن؟؟

خداروشکر حالش خوبه 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هر کی لایک میشه یه صلوات واسش فرستادم حاجت روا بشه...و اما خبر خوب اینکه خدا صدات رو شنیده و آرزوت توی صف اجابت قرار گرفته...  فقط 👌 اینقد دیگه مونده... مواظب باش جا نزنی...   😉

1399/05/12

|

13:12

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب