چندوقت پیش متوجه خیانت شوهرم شدم میخواستم جدابشم ولی پای دوتابچه هم وسط بود ازم خواست بهش فرصت جبران بدم الان دوماه گذشته چندجلسه مشاوره رفتیم که متاسفانه وسط جلساتمون مشاور رفت مرخصی واین هفته برمیگرده .
یه چندوقته خودم خیلی حساس شدم خیلی کم تحمل شدم دلم میخواد جدابشم وخودمو راحت کنم گاهی حتی به سرم میزنه بچه ها روهم بدم به خودش الان خودم نیاز به درمان وحمایت دارم ولی واقعا خستم.توان جنگیدن ندارم شوهرم غیراز خیانت بدبین هم بود . که ازاون وقت تاالان ازفرصتی که بهش دادم میشه گفت تقریبا خوب استفاده کرده الان میخوام خوبیهاش هم بگم شما قضاوت کنید واقعا ارزش جنگیدن واسه این زندگی روداره یا بیشترازاین خودمو خسته نکنم خوبی هایی که یادمه رو میگم : همیشه جلو خانوادش ودیگران پشت من بود وهست خیلی جلو خانوادش منو بالا میبره اولویت تو زندگی من بودم مثلا اگه مقداری پول داشت اول چیزایی که من میخواستم میخرید بعد بچه ها وخودش . محبت فیزیکی داشت البته کلامی کمتر .مناسبتا اگه توان مالی داشت حتما کادو میخرید هرچی میخواستم نه نمیگفت حتی اگه بدموقع بود پامیشد میرقت تهیه میکرد توبچه داری خیلی کمک میکرد من شاغلم گاهی کار خونه هم انجام میداد قهر میکردیم همیشه اون پیش قدم واسه آشتی هست .
