2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۳۴)

620 بازدید | 31 پست

دیشب کلا نخوابیدم.

بچه ها خوابن بودن ، هی نشستم فیلم دیدم و کارهای عقب افتادمو‌کردم.

البته بچه ها دیر خوابیدن.ساعت ۲.

تا ۵ بیدار بودم.بعد رضا رو صدا زدم برای نماز،

بعد نشستم براش خلاصه فیلمایی ک دیده بودم رو تعریف کردم و کم کم از فیلم ها رسیدیم ب خاطرات خودمون .

تا۶ونیم حرف زدیم و خندیدیم.

محمد دوبار بیدار شد برای دستشویی رفتن.

بعد من یک‌کمی پیش بچه ها خوابیدم و هردو رو شیر دادم.

رضا رفت نون بخره، اما زود نیومد.ساعت ۱۰ اومد با نون .و گفت ک تا نیم ساعت دیگه میان دنبالش ک بره فرودگاه.

پاکتی شلوارش باز شده بود.

فورا با لایه چسب و اتو درست کرد.

از دیشب براش ساندویچ درست کرده بودم.

دادم برد.

خودمم نشستم با نون بربری تازه صبحانه خوردم و رفتم پیش بچه ها.

بچه ها چون دیشب دیر خوابیده بودن ، تا ۱۱و نیم کم و بیش خواب بودن.

و منم خوابیدم کنارشون .البته بماند ک چندین بار شیرشون دادم و پوشکشون رو عوض کردم.

بطور عجیبی خیلی خوابم نمیاد.

ساعت ۱۲ بچه ها رو آوردم بیرون.توی نشیمن.

یک کم باهاشون بازی کردیم.

رضا قبل از رفتن ، برای محمد کتر بالشتش خوراکی گذاشته بود.

محمد اونا رو همراه صبحانه ای ک براش آورده بودم خورد.

بعد بستنی خورد و نهایتا برنج درست کردم و با قرمه سبزی براش آوردم.

خودم با تاخیر ناهار خوردم.

بچه ها امروز یک کم اذیت بودن.

علی چند بار بالا آورد.

آریو نق داشت.

انگار باباشون نبود اینام ناراحت بودن.

محمد یه ریز کارتون دید.

تا بعداز ظهر .

ولی تا آب میخواست یا دستشویی میخواست بره میومد میچسبید ب من میترسم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

اگر پیش ما بود حرف میزد نمیذاشت بچه ها بخوابن ، تا منم بخوابم.

اگرم بیرون میرفت میگفت تو هم باید بیای.

نیم ساعت صبر کرد تا من‌بتونم برم بیرون از اتاق بهش آب بدم.

امروز علی هر بار ک بیدار بود ، فورا دمر میشد.

آریو هم دمر میشد.اما نه تند تند.

چند باری هم رفت برگرده ، نتونست ، سرش خورد روی پتو و گریه کرد.

چند بار هم بچه ها رو کنار هم گذاشتم تا باهم بازی کنن.

علی انقد خندید و آواز خوند ، آریو رو هم با خودش همراه کرد.


دور و بر ساعت ۵ علی خودش خوابید.

آریو با محمد بازی میکرد.

آریو رو ب محمد سپردم‌و رفتم دوش گرفتم.

خواب دیگه کاملا از سرم پرید.

بار آخر علی روی آستینش بالا آورد و مجبور شدم لباساشو عوض کنم.

برای آریو رو هم عوض کردم.

دیگهدبهشون شلوار نپوشوندم.چون کف پاهاشون سرد بود.

جوراب پوشوندم.

دیروز تولد برادر زادم بود.

قرار بود امروز زنگ بزنیم تصویری همو ببینیم ک من تا شرایط اوکی بشه و همه بچه ها همزمان بیدار باشن و ....، زنگ زدم آنلاین نبودن.

امروز چون بخاطر تنها نبودن محمد زیاد توی نشیمن بودیم ، بچه ها زیاد تی وی دیدن.

آریو ساعت ۹ بی موقع خوابید و حالا خوابش نمیبره.

طبق قرار هامون ، محمد باید با تاریک شدن هوای تی وی رو خاموش میکرد اما باز روشن کرد و در جواب اعتراضم گفت قولمون تاریخ مصرفش تموم شده.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

محمد بالاخره تی وی رو خاموش کرد و مداد دانیاسورها و رنگیاشو آورد تا بازی کنیم.

هر مداد و دانیاسور هم رنگش رو توی یک سرزمین گذاشته ، سرزمین هاشم توی کل نشیمن پخش هست.

یکی توی گلدون.

یکی توی تشک بازی .

یکی روی بالشت.

یکی زیر مبل.

یکی روی چادر نماز گل گلی.

نصیب من هم یه مار خوش خط و خال شده، توی سرزمین سایه ها زیر مبل ک تاریکه.

یک کم بازی کردیم ولی بچه ها کلافم کردن.

گفتم بذار برای فردا. با غر قبول کرد.

زمان از دستم در رفته‌.۱۲ شده و من هنوز شام محمد رو ندادم.

گفتم بچه ها رو بخوابونم براش کتلت سرخ کنم .ولی هر کاری کردم نخوابیدن.

رفتم براش سرخ کردم و ساندویچ درست کردم و اومدم بیرون.

علی شیر نخورد .گویا سیره.

برعکس همیشه علی رو روی پاگذاشتم و آریو رو بغل کردم تا شیر بخوره.

علی خوابید ، اما آریو نه.احتمالا بخاطر اینکه تا ده خواب بوده.

محمد هم با غر و گریه اومد بیرون ک ، گوشتای ساندویچ رو در بیار ، سفته و لای دندونام گیر کرده و ....

و در نهایت چسبید ب ما و نرفت دیگه بخوره.

منم آریو رو گذاشتم روی پام تا بخوابه و موهای محمد رو ک اونم سرش روی پام بود نوازش کردم.

آریو باز هم نخوابید.

شیرش دادم ، کم خورد.

بادگلوش رو گرفتم و در نهایت خوابوندمش.

محمد هم خوابش برد.

امشب اولین شبی هست ک با ۳ تا بچه ها تنهام.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

رضا از وقتی ک رسید فرودگاه ، برام پیام میداد ک کجاست و چیکار میکنه.

همراه با عکس.

الان کلی سلفی دارم ک همشون یه شکلن ، رضا با ماسک ، فقط سقف یا بک گراندش هر بار متفاوت میشه.

آخر عکسش ، عکس شامی بود ک داشت میخورد و بعد از اون ، تقریبا از ساعت ده ب بعد ، دقیقا وقت خوابش دیگه پیامی نیست.

انقدر خسته بوده ک شب بخیر هم نگفته.


دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

سلام عزیزم سه تا پسر داری ؟؟خدا واست نگه داره دامادشون کنی ،،پسر نعمت خوبیه 

خواهرم چله حق شناس وچله سوره حشر و احزاب برای ازدواج میگیره،،،چهل روز  سوره هایی از قرآن انتخاب می کنه ومی خونه که مناسب حاجت شما باشه   اینم ایدی تلگرامش Rostami146   خداروشکر خیلی ها حاجت گرفتن 

شما ماشالله خوابت کمه بعدم ماشالله تنبل نیستی فرضی سریع هرکاری رو سروسامون میدی برعکس من خوابالو و پشت هم اندازم 

پایان آدمیزاد از بی  خداییست نه از دست دادن معشوق  نه رفتن یار و نه تنهایی هیچکدام پایان ادمی نیست تنها بی خداییست  که انسان را تمام میکند.

من بعد ۱۰سال خدا بهم یه دختر داد

خدارو به بزرگیش شکر 

ولی زندگیم ری استارت شده

اصلا هیچی سر جاش نیس

دایم درگیرم

وقت نمیکنم سرمو بخارونم

اصلا یه وضعیه

من مسلمون نیستم.مسلمون به دنیا اومدم.اما سعی میکنم آدم باشم.آدمممممم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792