من تقریبا سه ماهه زایمان کردم از وقتی زایمان کردم مادرم اومد اینجا با خواهش التماس که کمکم کنه ولی دعوا را انداخت بین منو خودش و شوهرم رفت مادر شوهرم که از من متنفره بعد ۲ سال خیر سرشون اومدن بیمارستان فقط نوه شون دیدن رفتن من موندم حال بد داغونم ۱۶ روز شوهر نگه ام داشت بعد دیگه خودم کمک کم بلند شدم از بعد ۱۶ روز که بهتر شدم شوهر باهام رفتارش عوض شد حتی سمتم نمیومد همش باهام دعوا میکرد حتی با اون حال خرابم کتکم زد منه ساده باهاش دردل میکردم تو این مدت الانم دائما حرفایی که بهش زدم میکوبه تو سرم کافی فقط بگم مادر شوهر دوستم براش این کارو کرده خوش به حالش یا بگم مامانت اینجوریه زمین و زمان جد آبادم فوش میدهد که از مادرش دفاع کنه هی میگه مامان من اینه مامان من اون الان یه زنگ بزن به مامانت ببین باهات چه جوری برخورد میکنه من الان زنگ بزنم به پدر و مادرم ببین برام جیکار میکنم بدبخت منم همیجوری گریه میکنم نفرینش میکنم خسته خسته همه بهم میگفتن بچه دار بشی همسرت باهات صمیمی میشه رابطه تون خوب میشه ولی برعکس شد الان با این شرایط کرونا تنها موندم افسرده نه مادری نه مادر شوهری شوهرم که اینجور تو فکر اینم ازش طلاق بگیرم ولی بچه بیچارم چیکار کنم اصلا نمیدونم خدا چرا بهم بچه داد اگه قرار بود اینجوری شه تازه خونه کار همسرم مادر و پدر من براش درست کردن ولی وقیح بی چشم روو مادر پدرشم ولمون کردن به امان خدا یه عروسی گرفتن همین اونم هزار بار زدن تو سرش نه دوستم نه شوهرم عین یه دشمن میمونه خسته شدم ازبس خفه موندم یکی کمکم کنه خسته ام