سلام اومدم باهاتون دردودل کنم حرفایی ک به هیچکس نمیتونم بگم.من۹ماهه ک ازدواج کردم فقط یه ماه اول خیلی خوب بود شوهرم خیلییی سرده هم تورفتاروگفتارهم تورابطه همیشه محبت وشوخی ازسمت من بوده حتی واسه رابطه من پیش قدم میشدم.شوهرم ازصب تا۶بعدازظهرسرکاره بدشم ک میادیامیره خونه مامانش یاپای تلویزیونه حتی یه کلمم بامن حرف نمیزنه اگرم حرفی بزنه فقط غرغره.بخداخیلی خسته شدم من ازپدرومادرم دورشدم بخاطره شوهرم ولی اون منوادم حساب نمیکنه بخدا منی ک اونقدسرزنده وشادبودم الان شدم یه زن۱۹ساله افسرده ک همیشه یه بغض بزرگ توگلومه دیگه موندم چیکاکنم.حتی مشاورم رفتم گف بایدشوهرت بیادولی شوهرم گف منکه مشکلی ندارم چرابیام.بخداخیلی دلم پره الان ک ایناروباگریه مینویسم تاحالا صدباردلموشکسته ارزوبه دلم مونده یباراون بیادسمتم بغلم کنه بوسم کنه نازم کنه باهام شوخیکنه همیشه بایدیه جمله روهزارباربگم تاجوابموبده.حتی منم میرم سمتش ک بوسش کنم بغلش کنم باهاش حرف بزنم میگه برواونبرخستم حوصلتوندارم.پرتم میکنه اونبریاپشتشوبهم میکنه.
خانوما شماراهنماییم کنید بگین چیکاکنم
شمابگین من ازش چیزنامعقولی میخوام؟؟؟