2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۳۱)

545 بازدید | 27 پست

صبح هر چی رضا صدام زد نتونستم بیدار بشم.

تا ساعت ۱۰ ک کاملا بیدار بشیم، دوبار تلفن خونه زنگ خورد ، یک بار تا رفتم تلو تلو خوران برش دارم قطع شد.

یه بارم در حد تک زنگ بود.

از رضا پرسیدم گفت اون نبوده.چون کسی دیگه شماره ما رو نداره.

تا ۱۱ همه بیدار بودن.

نون بربری از فریرر گذاشتم بیرون.

محمد گفت هله هوله میخوام.اما خدا رو شکر نداشتیم.گفتم اول صبحانه.

اما زیر بار نمیرفت.

آریو زودتر بیدار شده بود ، بیدار ک میشد ، تا نیم ساعتی بد خودش و انگشتاش بازی میکرد،

منم از خداخواسته کنارش میخوابیدم.

علی اما اگر بیدهر بشه باید ، پاشم.

علی نم داده بود.

پوشک هردوشون رو عوض کردم و لباسای علی رو.

کمی خونه رو مرتب کردم.زیر میز رو خالی کردم از وسایلی ک محمد برای زلزله برده بود.

پتو ها و ملحفه ها رو تا کردم .

بچه ها رو شیر دادم خوابیدن باز.

رفتم توی آشپزخونه.

کلی ظرف بود.شستم.

ناهار مرغ سوسو بار گذاشتم.

برنج آب کردم.

شربت عسل و گلاب درست کردم.

میز رو تمیز کردم.

کاسه هایی ک محمد برای آزمایشش بکار برده بود رو شستم و سر جاشون گذاشتم.

میخواستم میوه بشورم ، سالاد درست کنم و سوپ بذارم.

اما بچه ها بیدار شدن و برگشتم پیششون.

صبحانه رو بردم کنار بچه ها ، و با هم خوردیم.

محمد دنبال خوراکی گشت پیدا نکرد و در نهایت صبحانشو خورد.

قبل از دو زیر برنج رو روشن کردم تا موقع اومدن رضا آماده باشه.

زودپز رو انگار بد بسته بودم.اما چون رضا دیر اومد ،غذا قشنگ جا افتاد.

رضا دیر کرد ، از ۳ رد شده بود.

غذا حاضر بود ، بچه ها باز شیر خورده بودن و خوابیده بودن.قبل از خواب ناخن هاشون رو گرفتم.علی خودش توی تشک بازی خوابید ، آریو  تو بغلم.

محمد گفت من این غذا رو دوست ندارم حالم بهم میخوره.نمیخورم.

اما هفته قبل خورده بود.

من و رضا ناهار خوردیم ، محمد بعدش اومد و بالاخره از گرسنگی مجبور شد بخوره.

یک کم با دوستام چت کردم.

یکیشون جدیدا باردار شده و خبر بارداریش رو داشتیم توی گروه دوستانه میدادیم.

بعد از غذا خوردن محمد ، ظرف ها رو جمع  و میز رو مرتب کردم.

علی خوابید و آریو رو شیر دادم.

آروم بود ، رفتم حمام و ب محمد سپردمش.

از ترس گریه کردن آریو ، عجله ای دوش گرفتم ، اما اومدم بیرون دیدم محمد داره باهاش بازی میکنه و قهقهه اش بلنده.

قبل از حمام محمد گفت مامان تو عوض شدی .قبلا یه شکل دیگه بودی موهات فلان بود و ... گفتم موهام بد شده میرم حمام درست میشه.گفت نه ، و کش سرم رو باز کرد ، موهام رو باز کرد و گفت ک جلوش باید اینجوری باشه.

رفت قیچی آورد تا موهامو مثل قبلا کنه.مخالفت کردم.

جلوی موهای خودشو قیچی کرد.

تهدیدش کردم اگر باز اینکار رو بکنه و زشت بشه موهاش ، بالا مجبورا کچلش کنه.

قبلا هم چند بار این کار رو کرده بود.

یکی از لامپ های آشپزخونه چشمک میزد و نیم سوز شده بود.

یکیشم از قبل سوخته بود.

رضا اون دو تا خراب رو باز کرد.

محمد رفت چراغ قوه ها و ذره بینش رو آورد برای روشنایی.

میگفت یه نقطه نور بفرس روی ذره بین ببین ک برات چند برابرش میکنه.

از حمام ک اومدم دیگه آریو طاقت نداشت.شیرش دادم.علی هم کم‌کم بیدار شد.

رضا یک بسته دراژه ک از سفر آورده بود داد ب محمد و محمد طبق معمول شروع کرد ب بازی کردن باهاشون و ما رو هم ب بازی دعوت کرد.

مثلا رنگشو حدس میزدیم یا پرتاب میکرد توی هوا باید میگرفتیم.

بالاخره کلی از دراژه هاشو ما خوردیم.دوقلو ها هم خوابیده بودن و ب بازی ما نگاه میکردن و میخندیدن.

قسمت بعدی خندوندن دوقلوها بود.ک رضا از بازی انصراف داد و گفت من دلقک بازی نمیکنم.

و مدام سر ب سر ما گذاشت.

مثلا میگفت جایزه این مسابقه باید موز یا نارگیل باشه!

بعد از اون محمد هم تمرین میکرد ک بتونه دراژه رو بندازه بالا و بدون افتادن بگیره.

قرار بود اگر تونست اینکار رو بکنه ، البته با توپ ، باباش براش پیتزا بخره.

اذان شد ، رضا نماز خوند.محمد رو هم دعوت کرد.من ولی بهشون نرسیدم.

آریو رو شیر دادم خوابید.

علی قبلش شیر خودده بود ، خودش آواز میخوند و داشت میخوابید.

دلم نیومد ، رفتم کنارش خوابیدم تا شیر بدم.

فوری خوابید.

علی بیشتر خودش میخوابه ، ولی من بعدش عذاب وجدان میگیرم.

پا شدم نماز خوندم.

هندوانه قاچ کردم میوه خوردم  و آوردم براشون.

قبلش هر چی گفتم پدر و پسر برین میوه بیارین‌گوشت ندادن.

من بخاطر بچه ها زیاد هندوانه نمیخورم.

موهامم خشک کردم و یک کم مواد کتلت و بادمجون توی یخچال داشتیم   ، آماده کردم برای شام.

رضا زنگ زد پدرش و بیش از یک ساعت باهم حرف زدن.

بعد از تقریبا یک ماه تاخیر ، رضا گفت بالاخره امروز حقوقش رو دادن.

و حس خوبی داشت ک حسابش پر شده بود.

گفت ک شاخص بورس امروز منفی بوده و ناراحت بود چرا تمام سهم هاشون نفروخته شستا بخره.

گفتم دیشب گفتی ک میفروشی امروز ، گفت ترسیدم حرص بزنم ، خدا بزنه پس کلم. تبدیل کردم اما نه همشو.

امروز خبر دار شدیم خواهر رضا سومین بچه اش رو بارداره.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

البته من شک‌ کرده بودم ، چون گفته بود از نظر روحی توی وضعیت خوبی نیستم و ....

رضا هم ب شوخی میگفت ، اینا چقدر حسودن ، دیدن ما ۳ تا داریم ، باز بچه آوردن.


یهویی تصمیم گرفتم سوپ شیر بذارم ، زودپز رو شستم و جو و مرغ ریختم توش.

هویج رنده کردم.پیاز خرد کردم.

برنج پخته از ظهر داشتیم ریختم اونم.

آریو بیدار شده بود و حالا ب گریه افتاده بود.

هرچی ب بقیه گفتم ، کسی بغلش نکرد.

محمد فقط یک‌کم باهاش حرف زد.

قارچ ها رو هول هولی خرد کردم توی زودپز.یکیشم درسته افتاد توش.

سریع رفتم بیرون و آریو رو بغل کردم.آروم شد و یک‌کمی شیر خورد.


زنگ خونه زده شد.نگهبان بوده و گفته اگر برای تعویض کپسول احتیاج ب کمک داشتیم ، روش حساب کنیم.

علی هم بیدار شده ، و فوری دمر شده . کلا ولش کنیم همش میخواد دمر بشه. ولی طولانی بشه غر میزنه.

غر زدنش ک شروع شد ، برعکسش کردم.

آریو اما بسیار نازک نارنجیه.با یه صدای بلند بغض میکنه.

تلویزیون هم زیاد دوست نداره.

علی اما اگر جلوشو نگیرم بدش نمیاد پا ب پای محمد تی وی ببینه.

آریو با لثه هاش موقع شیر خوردن ، گاز میگیره و اعتراض ک میکنم نگاه میکنه و میخنده .

زودپز ک‌ب جوش اومد ، اشاره کردم رضا  ک مشغول صحبت با تلفن بود ، رفت و درش رو بست .

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

محمد هندوانشو کامل نخورده ، و وسط نشیمن رها کرده.

با ذره بین دنبال متمرکز کردن نور لوستر روی سر بچه هاست.

امروز نمیدونم چرا بچه ها همش میخواستن شیر بخورن.

هر بار بهشون دادم ، ن نگفتن.

حس کردم شاید شیرم امروز کم بود ، یا کیفیت اش خوب نبود.

آخر هندونه رو آوردم برای خودم و کنار بچه ها خوردم.

آریو دمر روی پام بود و علی کنارم.

کمی باهاشون حرف زدم .

محمد یه موز توی یخچاد مونده بود ، با چاقو متلاشیش کرده بود.

دیدم هیچ جوره نمیشه خوردش با شیره و بیسکوییت و شیر ، شیرموز درست کردم.

رضا داره تصویری با دوستش حرف میزنه و بچه ها رو میبره پیش خودش تا ببیندش.

بعد برای محمد پیتزا سفارش داد.

پیک خونه رو پیدا نمیکرد.و هر چی رضا براش آدرس رو توضیح میداد ، گوش نمیداد و میگفت بیاید دم در شهرک.

یه کم بحثشون شد.

تا بعد از یک ربع بالاخره رسوند.

هرچی ب رضا گفت جوش نزن ، طبیعیه ، آدزط اینجا سخته بازم حرص میخورد.

بعد از رفتن طرف ، حالا عذاب وجدان گرفته بود چرا اینجوری باهاش برخورد کرده.

کلا حساسه.کافیه پیک یه جایی سنش بالا باشه و چند تا پله براش وسیله بیاره.تا شب خوابش نمیبره.

تی وی هم نمیبینه.چون اعصابش رو نداره و فکرش درگیر میشه.

سوپ رو خاموش کردم.

استخون هاش رو درنیاوردم.

رضا میگه ، سحر میخورم واسه روزه ی فردا.

آخرای شام آریو رو شیر دادم و روی پا خوابید.

علی هم با اینکه چند بار آخر زیاد شیر خورده بود ، ولی نق داشت و فقط شیر میخواست.

اونم بغل کردم ، شیر دادم و خوابید.

تا خواستم بذارمش زوی تشکش ، بیدار شد.آریو اما رو پام خوابه.

آریو رو گذاشتم پایین ، علی رو شیر دادم تا خوابید.

پتوی محمد رو انداختم و با هم رفتیم ک مسواک بزنه.

دوست ندارا توی دستشویی مسواک بزنه.بیرون میزنه بعد میاد داخل دهنشو میشوره.

اومدیم بیرون

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آریو بیدار شد ، قبل از اینکه سریع بتونم برم شیر بدم ک بخوابه ، محمد شروع کرد ب لالایی خوندن و اونم چشمای خمارشو گرد کرد.

حرصم گرفته بود.بارها بهش گفتم وقتی شب بیدار میشن ، نباید کاریشون داشته باشیم تا خودشون بخوابن.

اما گوشش بدهکار نیست.

انقد حرف زد و خودش رو چسبوند ب بچه ک کلا خواب از سرش پرید.حتی شیر هم نمیخورد.یه مک میزد سرش رو بر میگردوند.

گفتم تا داداش بخوابه قصه نمیگم. سکوت کردیم.آریو بالاخره شیر خوردن رو قطع نکرد.

کم کم محمد هم خوابید.

هنوز آریو خوابش سنگین نشده بود ک علی بیدار شد ، شایدم در حالت خواب غلت زد و دمر شد.

با پام از دور برگردوندمش.

شروع کرد ب پا زدن ب زمین.

بازم صبر کردم.

تا جاییکه صداش در اومد.اونجا دیگه شیر رو از آریو گرفتم و رفتم پیش علی.

دوقلو ها عمود بهم خوابیدن ، محمد هم خودش رو توی راسی ک پای داداشا بهم رسیده ، جا کرده.

خواستم بفرستمش سر جای خودش.اما گفتم خوابش سنگین تر بشه ، بعد.

ک با یه حرکت ، نزدیک بود بیفته رو سر آریو.

فوری کشیدمش کنار.

توی سینک آشپزخونه کمی ظرف هست.

سوپ رو هم یخچال نذاشتم.فقط مرغش رو گذاشتم بیرون ک سرد بشه استخون هاشو بکشم.

خونه یه جاروی حسابی میخواد.و بچه ها یه حمام حسابی.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
آریو بیدار شد ، قبل از اینکه سریع بتونم برم شیر بدم ک بخوابه ، محمد شروع کرد ب لالایی خوندن و اونم چ ...

خسته نباشی عزیزم خدا بهت توان مضاعف بده. سوال آشپزی داشتم. جو رو می ریزی داخل زودپز سوراخ خروج هواش گرفته نمیشه؟ و یه سوال دیگه خودت مرغ رو جوجه میکنی و داخل سرخ کن میزاری؟

من همیشه کامل میخونم آفرین بهت مامان قوی و پر تلاش❤

منم ۲ تا پسر ۳ ساله و ۱ ساله دارم و الان ناخواسته باردار شدم شوهرم میگه سقطش کنیم من دلم نمیاد از طرفی هم میگم شاید دختر بشه اونطوری دیگه اصلا دلم نمیاد بندازمش شوهرمم عاشق دختره ولی میگه نمیتونیم از پسش برنمیاییم ک بخوایم ی بچه ی دیگه بیاریم اعصابشم نداریم موندم چ کنم

ب دوس پسرتون میگین مای کینگ؟؟؟!!!خود فرحم شاه رو ممد صدا میکرد✋😐😂😂

اسی قلمت زیباس ادامه بده

فقط یه زحمت داشتم برات

منم میخوام وارد شستا بشم ولی میگن زیادی رشد کرده

از همسرتون بپرسین الان موقع مناسبی برای ورود سنگین به شستا هست ایا؟؟؟

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
خسته نباشی عزیزم خدا بهت توان مضاعف بده. سوال آشپزی داشتم. جو رو می ریزی داخل زودپز سوراخ خروج هواش ...

ممنون عزیزم.

نه گرفته نمیشه.البته من پرک یا بلغور نمیریزم.جو درسته میریزم.

جوجه رو هم یا از این آماده ها ک توی مواد خوابیده شده میگیریم یا خودمون توی مواد میخوابونیم.بعد میذارم تو سرخ کن.

البته بوده وقتی ک یهویی شده و فقط ادویه زدیم و گذاشتیم کباب بشه.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
من همیشه کامل میخونم آفرین بهت مامان قوی و پر تلاش❤ منم ۲ تا پسر ۳ ساله و ۱ ساله دارم و الان ناخواس ...

سلام عزیزم.

خدا سلامتی بده ان شاالله.

از پس همشون بر بیای.

من بودم اینکار رو نمیکردم.

چون یه سقط داشتم و حس بدی دارم نسبت ب سقط.

ولی روی جنسیتش تمرکز نکن ک اگر پسر شد اذیت نشی.

مطمئنا بهترین تصمیم رو میگیری.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
اسی قلمت زیباس ادامه بده فقط یه زحمت داشتم برات منم میخوام وارد شستا بشم ولی میگن زیادی رشد کرده ...

میپرسم برات حتما فردا.

الان شستا هیچی نداری؟

همسرم میخواست همه ی موجودی بورسشو شستا کنه امروز، همه رو نکرد ولی یه درصدی رو کرد.

اگر کلا نداری بخر.

میگن ۱۵ درصد موجودیتون رو بیشتر شستا نخرین.

ولی بازم میپرسم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
خسته نباشی گلم..امشب خوب بود طولانیش کردی .

خدا رو شکر.

شوهرم خونس ، روزمره ام از روتین در میاد بیشتر چیزی واسه نوشتن دارم.

علی آقام هم بیدارن فعلا.

گویا سرما خوردن، دو بار مجبور شدم بشورمش😎

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792