با دوسپسرم بيرون بودم(البته خانوادش ميشناسن منو و ميشه گف مثل نامزداييم)خالش اينا اسباب كشى داشتن مامانش زنگ زد بهش گف يه لحظه بيا دم خونه خالت يه وسايلاشونو ميخايم بزاريم تو ماشين عروسمونم بيار ببينيمش...خالش منو نديده بود تاحالا رسيديم دم خونشون منم پيادع شدم سلام كردم به مامانش و خالش
خالشم سلام كرد و گف مشتاق ديدار و از اين حرفا بعدش گف ما يه دختر خوشكل و سفيد براش پيدا كرده بوديم ولى شمارو پسنديده به حرف ما گوش نداد:/
منم واقعا جا خوردم يه لحظه ناراحتم شدم ولى با خنده گفتم اره ديگه ما زشتا دلبريمون خيلى خوبه اونام خنديدن
ولى هم مامان دوسپسرم خيلى ناراحت شد هم خودش خيلى عصبانى شد.خيلى رو مخمه حرفشون واقعا يه ذره اعتماد ب نفسيم ك داشتم خورد شد🤦♀️
بايد ناراحتيمو نشون ميدادم ب نظرتون؟