بچهها دوستم مریم الان ۳۰ سالشه. قصهی زندگیش رو برام گفت و ازم کمک خواست. شرایط خاصی داره، ممنون میشم راهنمایی کنید.
دوران مدرسه فوقالعاده درسش خوب بوده و مقامهای زیادی توی مسابقات آورده، واقعا هم باهوشه چون من باهاش تو کلاس خیاطی بودم و اون با اینکه هیچ پیشزمینهای نداشت از همه زودتر یاد میگرفت و عالی بود. سال سوم دبیرستان مادرش سرطان میگیره و اون سال با وجود مراقبت از مادر و خواهر برادراش و همهی مشکلاتشون معدلش ۱۹/۶۰ تجربی میشه. دوستم بچهی اول بوده.میگذره و میخونه برای کنکور. جزو امیدهای پزشکی اون سال بوده و اون روزا با وجود مراقبت از مادرش و خواهر برادراش که یکیشون سه ساله بوده ترم اول پیش دانشگاهی شاگرد اول میشه. بهمن همون سال پدرش تصادف شدیدی میکنه و زمینگیر میشه و دیگه دوستم از درس خوندن میفته و پرستار خانواده میشه. میگفت اونقدر فشار روم بود که فاصلهی بهمن تا فروردین از ۶۵ کیلو شدم ۴۵ کیلو. به زور معلما کنکور ثبتنام میکنه و میگفت حتی من تاریخ کنکور رو یادم نبود و شب قبلش یکی از معلماش زنگ میزنه خونهشون و یادش میاره. میره سر جلسه و رتبهش ۱۰ هزار میشه. خب با توجه به اینکه تمام دوران تحصیلش برای رتبه برتر خونده بود و شرایط بد خانوادهش حالش خیلی بدتر میشه. تصمیم میگیره بمونه پشت کنکور چون توی این فاصله حال مادرش بهتر شده و امیدوار بوده بتونه رتبه بهتر بیاره.ولی وضعیت مالیشون خیلی خراب بوده چون کسی نبوده خرج زندگی رو بده و خرج دوا درمون مادر پدرش هم خیلی زیاد بوده. شروع میکنه به خوندن و جزو رتبههای برتر آزمونها بوده. آخر پاییز باز بیماری مادرش وخیم میشه و شرایطش دوباره بحرانی میشه. اسفند مادرش رو از دست میده و پدرش هم همچنان زمینگیره. دیگه ترک تحصیل میکنه چون حتی اگه دانشگاه هم میرفت کسی نبود از بچهها و پدرش مراقبت کنه