من هفت ساله ازدواج کردم،سه سال نامزدبودم توی این سه سال یه ریالم خرجم نکردن،دوران جونی شوهرم ،باباش توی شرکت نفت راننده ماشین سنگین بوده شوهرمم با باباش کارمیکرده شوهرم میگه به باباش که ماشینمون کهنه است بیاحالا که شرکت خودش ماشین نومیده قسطی یکی بخریم پدرشوهرمم میگه بروخودت هرغلطی دلت میخادبکن میخای براتو مال جمع کنم همه کس من دامادمه تو برو سرخودتونگه دارمن نباشم تونمیتونی یه هزارتومنم جمع کنی اینم میره پی کارش میره برایه شرکت راننده میشه وچون ازخودش ماشین نداشته فقط حقوق بخورنمیرمیدن شوهرمم جمع میکنه پدرش مستاجربوده میده به باباش میگه بیاین برین براخودتون خونه بگیرین اجاره ندین پدرشوهرمم میبره به اسم خودشوزنش خونه رومیگیره شوهرم میادمیگه خب سندوبیارین ببینم به اسم کی گرفتین یه سال سندونشون نمیدن بعدکلی دعوا میارن سندو شوهرم میگه اخه این انصافه پولومن بدم شما بهاسم خودتون بگیرین فردادختراتونم بیاد بگه مال بابامه خلاصه میبرن سندوبه اسم شوهرم میزنن شوهرمم میبینه ناراحتن میگه اشکال نداره توی سندقید کنین تازمانی که مادروپدرم زنده هستن حق فروش ندارم خلاصه بعدشش ماه ازاین ماجرامیادمنومیگیره ببین مادره چه جورمادریه خواستگاری من میومده به شوهرم گفته برام سرویس طلا بگیری میرم برات خواستگاری خلاصه منم بینشون غریبه ام،شوهرم باداییم دوست بود منم موقعی که خونه داییم اینا میرفتم منودیده بود ،روزخواستگاری شوهرم ایناروبهم گفت گفت گاهی وقتام به خونواده ام کمک میکنم منم گفتم اشکال نداره اما من نمیدونستم اینجوریه حالامیگم،مانامزدشدیم چون شوهرم یکم دستش تنگ بود عقدنگرف برام همون محضرعقدکردیم حتی پول محضرم شوهرم خودش داد فرداش شوهرم اومد دنبالم مامانش ببره منوارایشگاه رفتیم پول ارایشگاه اونم وخودمم من دادم یه بارم تعارف نکرد بعدشوهرم اومددنبالمون به شوهرم گفت چون اولش بود ارایشگرصدتومن ازم گرفت شوهرمم صدتومن دراورد داد بهش منم اصلا حرفی نزدم نخواستم همون اول دلخوری پیش بیاد، 16،سالم بودیه خواهرشوهرم داشتم که هنوزازدواج نکرده بود22سالش بودش خلاصه شوهرم هرچی برامن میگرف براخواهرشوهرمم بایدمیگرفت بهم میگف اشکال نداره ازتوبزرگتره ازدواج نکرده دلش میشکنه منم حرفی نمیزدم یه بارشوهرم برام پالتوگرف پوشیدم رفتیم خونه مادرشوهرم پدرشوهرم گفت خاطره دربیارپالتوتو خواهرشوهرتم بپوشه ببینم بهش میاد سایزمون یکیه اخه منم دراوردم پوشیدپدرشوهرم گفت این بمونه برادخترم براتوبازم شوهرت میگیره نه من چیزی گفتم نه شوهرم،توی سه سال نامزدی یه بارم نگفتن بیا این ده هزارتومنو برو براخودت روسری بگیر درحالی که هفت سال پیش پدرشوهرم بازنشسته شده بود ماهی سه ملیون میگرفت ،شوهرم برام طلا میگرفت میاوردیم میدادیم مادرشوهرم که عیدهایی که بودبرام بیارن هی مادرشوهرم میگف اگه منومیبردین خوبشوپسندمیکردم برات یه باربه شوهرم گفتم مامانتم ببریم وقتی طلامیگیریم شوهرم گفت اگه ببریم اگه دوتا النگوبراتوبگیرم باید شش تاهم برامامانم بگیرم براهمین نمیبرم،خلاصه خداییش شوهرم چیزی کم نزاشت برام،زدوشوهرم سه ماه بیکارشدتوی دوران نامزدی پدرشوهرم نگفت پسرم بیا این دویست سیصدتومن احتیاجت میشه بخداوقتی میرفتیم خونشون همه چیزبراخونه پدرشوهرم میگرفت همه چیز ایشالا بمیرم اگه دروغ بگم خلاصه دیدم دست شوهرم تنگه پول نداره سه چهارتا ازالنگوهام دراوردم گفتم بیاببربفروش کارهم بازپیدامیشه بیچاره با سرافکندگی بردفروخت بعدسه ماه کارپیداشد بعدرفت برایه شرکت راننده ماشین سنگین شدبعدش خواهرش نامزدکرد پدرش هی زنگ میزد پول بده حلقه بگیریم براداماد جدیدمون خلاصه حلقه گرفت برادامادشون براخواهرش عقدتوی تالارکرفت همشم دستورمادرشوهرم بود ازسرتاپای خواهرش لباس گرفت،بعدش رفتیم تالاربگیریم مادرشوهرم گفت شماسه ساله نامزدین تالارمیخایین چیکارمامانت حنابگیره تموم شه خلاصه خرج عروسیمونودراورد منم بقیه طلاهاموفروختم ویکم دیگه پول گذاشت براخودمون خونه خرید عروسی گرفت کل خرج عروسیوشوهرم دادتالارگرفت یه پاکت خالی هم مادرشوهرمم ندادتوی تالار که من پیش خونواده خودم سرم پایین نباشه همش دخترخاله وعمه هام میگفتن چرامادرشوهرت کادونداد توتالاربهت،بعدکادوهایی هم که برامون اوردن روبرداشت تحلیلشم این بود چون چن ساله من برامردم کادوبردم اونام بخاطرمن کادواوردن براتون،یه پنج هزارتومنم بهم شاباش نداد شاباشامم جمع کردگذاشت روی کادوهاش ،شام عروسی که خونه مادرشوهرم اینا بایدمیدادیم همه چیزشوشوهرم گرفت مادرشوهرمم گفت بایدیه ملیونم بدی که من درست میکنم شامتونو خلاصه یه ملیونم دادشب عروسی که همه رفتن ماهم داشتیم میرفتیم خونه خودمون به سوهرم گفت چادرعروس خاطره روداده بودم خیاطم پول خیاطوبده بدم یاخدا فقط من ازطرف مادرشوهرم خجالت کشیدم،بخدا خونه ای که شوهرم براشون خریده درهاشو یه رنگ نمیزنن شیراب ابگرمکن خراب شه بایدشوهرم درست کنه لامپ بسوزه توی تاریکی میشینن یه لامپ نمیگیرن بلکه شوهرم بگیره،خلاصه بعدعروسیمون نه پاگشام کردن وقتی ام اومدن برااولین بار خونمون یه جعبه شیرینی هم نگرفتن،بعدعروسی خواهرشوهرم شد دستوردادشوهرم تالارگرف نصف جهیزیه خواهرشوگرفت برادخترش طلا گرفت بخدا فقط میخاست منو دق بده چون برامن حتی هزارتومنم کادونداد الانم دخترش حامله است به شوهرم میگه سیسمونی بگیر براخواهرت هنوزم که هنوزه هرماه پدرشوهرم زنگ میزنه میگه پول بده بهمون مریض میشن پول میده دارومیگیرن پول میدیم بخدا یه ریالم پس اندازنداریم الان،به شوهرمم بگم پول نده میگه مگه برات کم میزارم من بچه دارنشدم هی مادرشوهرم وخواهرشوهرم تیکه میندازن یه ماه پیش بچه دختردایی شوهرم بغلم بودمادرشوهرم اومدگرفت گفت برین شمابراخودتون بیارین چرابچه مردموبغل میکنی به شوهرم میگم بیادکتر میگه توکارخدادخالت نکن منم رفتم دکترگفته توسالمی مشکل ازشوهرته پس.دیگه موندم بااینهاچیکارکنم دیگه