شوهرم تو مجردیم نسبت به خانوادش سرد بوده اونا یه شهرن این یه شهر دیگه زندگی میکرده بخاطر کارش فاصلشون ۱ساعت
حتی اون موقع هامم عید اینا نمیرفته مشکل داره باهاشون سر ارث و ..
ولی الانم که ازدواج کردیم خانواده همسرم خیلی سردن اصلا احساس مسئولیت ندارن من چون تو خانواده گرمی بزرگ شدم و بهم کمک و زنگ و دورهمی و.. داشتیم و داریم
الان خیلی عصبی میشم برادر شوهرم اینا نزدیکن مادر شوهرم اینام بهشون همه جوره میرسن
میدونم شوهرم سرد باهاشون و عادت کردن اما اصلا انگار نه انگار دختر منم نوشون هست الان چند ماه نرفتیم هنوز زنگ نزده بگه چرا نمیاین بیاین یا خودشون بیان
یا داریم جابجا میشم اصلا زنگ نزدن بپرسن زنده این یا مرده کمک و اینا که خدا نکنه
من انقد سادم چند باریم گفتم بهشون محبت کنید به پسرتون که بیشتر بیاد سمتتون من علنا گفتم که حواستون ببشتر باشه بهتون کسی رو نداره اما انگار برا دیوار گفتم
کلی گیلاس و توت و... اینا داشتن حتی به خودشون زحمت ندادن برامون بیارن
حالا منم واقعا دیگه اذیت میشم شوهرم میگه اینا اصلا محبت ندارن توام خودتو اذیت نکن محل نده
من از روی وژدان و انسان دوستیم تا حالا کنار اومدم و بزور گفتم بریم سر بزنیم کادو و عیدی ...
اما حتی برا تولد دخترمم نیومدن
حالا وضع مالی و... ما از اونا از همه اقوام شوهر خیلی بهتره
حتی خواهراش اصلا زنگ نمیزنن حال احوال کنن با برادرشون چه برسه من
شوهرمم همه از اخلاق و منشش تعریف میکنن این نیست که باعث خجالتشون باشه یا چیزی
به قول اقوان خودشون این انگار از خون اونا نیست
فقط کاش دلیل این حجم بی محبتیو میفهمیدم
ببخشید زیاد شد خواستم یه تصویر سازی کنمـ
حالا بنظرتون بهترین رفتار چیه ؟
کم محلی مثل خودشون
قطع کامل ارتباط
یا اصلا بهش فک نکنم طبق شرایط پیش برم