سلام دوستان بیاین از تجربه زندگیتون تو خوابگاه بگید میدونم خیلی سخته ولی بیاید از خوشی و ناخوشیاش بگید و همدیگرو راهنمایی کنیم
اول خودم بگم از یه محیط بسته و کوچیک اومده بودم یه کلان شهر با روابط ازاد خیلی سخت بود خودم گم نکنم فقط از خوبیهای زندگی شهری یاد بگیرم نه بدیاش خوابگاه دانشگاه پربود مجبور شدم برم خوابگاه خود گردان اولش رفتم یه اتاق شش نفره به امید این که همه دانشجون ولی متاسفانه همش دنبال دوست پسرو قرار و بیرون رفتن و اینها به من ربط نداشت ولی به تنها چیزی که فکر نمیکردن درس بود نمیزاشتن منم درس بخونم رفتم اتاقم و عوض کردم یه اتاق سه نفره داخل یه سوئیت شش نفره گرفتم همشون سر کار میرفتن خیلی هوامو داشتن خدا خیرشون بده
یادمه تولدم اصن به رو خودشون نیوردن رفتن بیرون وقتی هم که برگشتن فتن خسته ایم لامپو خاموش کردن خوابیدن گریم گرفت رفتم استوری غمگین گزاشتم نصفه شب یهو سرپرستمون اومد اتاقم لامپو روشن کرد جیغ و داد تولدت مبارک 😘😂😂😂
از دسته گلامم بگم 😂 یه بار مغنهام اوفتاده بود رو هیلتر اتاق داشت اتاق اتیش میگرفت بچهها به دادش رسیدن😂 یه بار یکی رفته بود غذا درست کرده بود گازو خاموش نکرده بود رفتم دیدم هیچی رو گاز نیست ولی بو گاز میاد فهمیدم باز زده شعله خاموش شده 😁😁😒😒 یه بارم رفتم دانشگاه یادم رفت کیلد رو بردارم در سوئیت هم فقط از این ور با کلید باز میشد هیچی دیگه در رو شوندن رفتن داخل بماند که چقد فحش خوردم و کلی هم خسارت دادم 😔😭😭😞