سوتی فقط خودم بارها توسایت گفتم
مراسم ختم پدر بزرگم بود مامان گفت برو سی دی قرآن و بیار بذاریم منم رفتم بیارم دیدم چندتا سی دی کپی هم هستن یکیشو برداشتم اومدم خودم گذاشتم تو دستگاه ک بخونه 😂😂😂 یهو دیدم آهنگ هایده پخش شد یسری بچه کوچیک ریختن وسط شروع به رقص کردن 🥴 تا خود شب از دست مامانم در میرفتم، 😂😂😂😂 مگر نه میکشت منو
خونه قدیمی ما روشوییش از توالتش جدا بود. وقتایی که خاله هام از شهرستان میومدن مثلا شبا که همه میرن دسشویی اگه یکی از خاله هام و دخترخاله هام میرفتن دسشویی ما هم پشت سرشون میرفتیم تو روشویی جمع میشدیم نوبتی میرفتیم توالت. یه بار سر صبح من دیدم خالم تو روشویی داره دستاشو میشوره یه نفرم توالته. پریدم تو روشویی نشستم منتظر. خالمم دستشو شست رفت بیرون. بعد شوهر خالم از توالت اومد بیرون😳 نمیدونم چرا منم از خجالت پریدم تو حموم
یبارم مجرد بودم بادوستم رفته بودیم بیرون منم مداد چشم کشیده بودم حالا چشمم میخارید منم بادست قشنگ مالوندم خط چشمم پخشد بود دور چشم مثه پاندا سیاه منو دوستم داشتیم میرفتیم اینم نمیدونم واقعن ندید خودش که میگفت ندیدم قسم میخورد منم میدیدم بعضی پسرا باخنده نگاهم میکنن فکر کردم خیلی خوشگل شدم گفتم اوه امروز چقدر بمن نگاه میکنن آرزو داف شدما ببین دوستت چقدر خوشگله از این حرفا رفتیم یه مغازه آشنا بود مغازه یه پسر خوشتیپ خوشگلم بود من همیشه خرید میکردم ازش اهل دوستپسر بازیم نبودما خدایی فقط ازش خوشم میومد خیلی دوسش داشتم یهو بدوستم گفتم بریم معازش من خرید دارم پسرم منو میخواست دیدم هی میخنده هی ریز ریز میخنده گفتم شما حالتون خوب نیستا چیشده یهو دوستم خودشیرینی کرد گفت معلومه تورو دیده دوق مرگ شده چون قبلن میخواست شماره بده دوستشه من اصلا نمیگرفتم دوست نمیشدم گفتم اء من میام راست میگه ذوق مرگ میشی گفت آخه خیلی بامزه شدی نمیشه نخندید یهو آینه نشونم داد دیدم وایی چشم دورش سیاه انقدر دوستمو دعوا کردم که تو نباید بگی اونم گفت من ندیدمت خداوکیلی😂😂😂😂
پسر بزرگم که یکسال ازش بزرگتره فضول نیس اتفاقن بدش میاد جلوش سرببریم بکسی نمیگه کوچیکه اینطوره من بخدا ازش نمیپرسم من باباباش که حرف میزنم اون کنجکاوه یهو تلویزیونم که میبینه میاد بگیم مثلا ادیت کرد خیلی بده لجبازه میگه اگ خودتی من بدنیسم حالا نگو میشنوه من انقدر بچه بودم گاگول بودم همه توجهم به کارتونم بود فقط
ممنون گلم براچی خوبه به نیتش بگم یا سلام فقط اره اینکارش خیلی بده واقعن فضوله هرچقدم دعواش کردم درست نشده ممنون گلم از راهنماییت یبار پسر بزرگم مریض شده بود دکتر گفت سرخ کردنی بستنی نباید بخوره باکوچیکه بیرون رفتم بزرگه پیش مامانم بود گفت من بستنی میخوام خریدم گفتم مامان به داداشی نگی بستنی خوردیا داداش دکتر گفته نخوره مریض بود اخه آسم داشت اونوقت دلش میخواد اینم گفت میگم گفتم نگو اونوقت دوستت ندارما گفت میگم قهر کردم گفت باشه نمیگم اونوقت دلش میخواد بده براش گفتم اره گفت نمیگم رسیدیم خونه مامانم یهو به داداشش گفت داداشی من که بهت نمیگم بیرون بستنی خوردم مامان خرید برام براتو بده نمیگم بهت 😂😂😂😂
چقد خاطره هاتون خنده داره
