سلام عزیزان. ما ی پولی کنار گذاشته بودیم که پس انداز باشه خونه بخریم باهاش که متاسفانه اوضاع مسکن داغون شد و پول ما روز به روز بی ارزش تر. ما هم پول رو گذاشتیم بانک وام گرفتیم به پشتوانه پولمون... قرار شد زمین بخریم...شوهرم گفت باباش میخاد زمینش رو بفروشه اصرار کرد گفت حالا که میخوان بفروشن بذار ما بخریم پولمون هم جای بد نمیره. موافق نبودم ولی زمینش بد نبود. توی ی روستای خوش آب و هوا...خلاصه خریدیم و اونام خوشحال. صبح تا شب در مورد پول نقشه میکشیدن و برنامه میریختن تا اینکه کم کم از رو پول برداشتن و خرج کردن و نمیدونم بقیه اش چی شد. ما هم رو زمین کار کردیم ی خرابه بود .حصار کشیدیم. تمیز کردیم و گل و گیاه کاشیم و ی حوض کوچیک ساختیم و ردیف درختای میوه کاشتیم ..یک سال طول کشید ولی ارزشش رو داشت. بعد ی دکتری اون اطراف زمین خریده از اینکه ما این باغ رو آباد کردیم خوشش اومد ی نرخ بالا بهمون پیشنهاد کرد که بفروشیم ما هم گفتیم نه. خبر چطوری به گوش پدرشوهرم رسید نمیدونم. پاشو کرده تو ی کفش که زمینم رو پس بدین. شما سرم رو کلاه گذاشتین...ارزش زمین منو دکتر میدونست. هرچی شوهرم براش توضیح میده زمینت بی سروته بود آباد نبود. ما درستش کردیم ..در ضمن تو تقریبا یک سال و نیمه زمینت رو فروختی به ما. اصل پولم نداری چطور میخای پولمون رو پس بدی. میگه شما پس بدین .ولی به قیمتی که بهتون فروختم. فقط دو میلیون خرج نهال ها کردیم.از ما گفتن از این آقا نشنیدن.. باهامون قطع رابطه کرده میگه هر وقت زمین رو پس دادین بیاین خونه ی ما...ما هم هر بار میریم به باغمون سر میزنیم و اونجا چایی میخوریم و برمیگردیم و هر بار هم مارو میبینه و حرص میخوره...عزیزم...آخرش دق میکنه سر این حسادتش😂