اول بگم من عاشق فامیلمون هستم و اونم بود اما ب دلایل خانواده ترکم کرد😟
پ ن:این اتفاق بعد از تموم شدن رابطمونه😔
5ابان بود
هوا دلچسب و خنک بود و ما خانواده مادریم میرفتیم عروسی ساعت11 رسیدیم خونه فامیلمون همونجا دیدمدش و سعی کردم بغضمو قورت بدم و توجهی نکنم و تونستم البته یکم اشکم درومد رفتیم داخل و مشغول صحبت بودیم ک صدام کردن برم کمک ناهار بکشم خیلی هم خوشگل شده بودم خدایی😆😅ناهار خوردیم شلوغ بود ساعت3 بعداز ظهر میخواستن برن داماد از حموم در بیارن من گفتم ک نمیام من توی خونه فامیلمون تنها شدم و نفس راحتی کشیدم چون دیگه سر و صدا اذیتم نمیکرد موهامو خرگوشی کردم جلو اینه وایسادم هی قربون خودم میرفتم😅چشمم خورد ب هدفون دختر داییم برداشتم گذاشتم تو گوشم و عادت دارم چشمامو میبندم و حس میگیرم همراه اهنگ همینجوری ک مشغول گوش کردن بودم میخواستم موهای سمت دیگه رو شونه کنم صورتم خورد ب ی چیز نرم و لطیف سریع چشمامو باز کردم دیدم خم شده و موهای فرشو توی اینه شونه میکنه اونم تا دید من دیدمش تعجب کرد(چون من صدای در و نشنیده بودم چیزی هم نگفته بود اخه میدونست حس میکیرم)همینجور ک نیم رخش و با تعجب و عشق نگاه میکردم جلود وایساد ونگام کردم ب چشمای ابیش ک خیره شدم ی دفه بغضم گرفت و چشمام تا جایی ک جا داشت پر اشک شد اونم ناراحت شدم تا خواست بگه گریه نکن دستشو نشونه کرد ی قطره اشکم درومد فوری سرمو برگردوندم و با عجله رفتم تو حیاط پشت سرم داشت میومد چون میدونه حالم بد میشه منم خودمو بزور نگه داشتم وکلید ماشین خالم از توی کیفم برداشتم و سوار شدم اونم برگشت و کلی گریه کردم😢😔 فقط ی عاشق میتونه درک کنه ک چقدر شیرین و تلخ بود