بچها من قضیه این عسل ک نامادریش کشتشه خیلی متاثرم کرده همش بهش فکر میکنم آخه یه بچه تا چه حد مظلوم؟مادر اصلیش ک دوستش نداشت پدرشم ک همش ضربو شتمش میکرده نامادریشم ک کشتش
روز اول که اینو خوندم انقد گریه کردم که نگو... روز بعدشم حالم بد بود همش بهونه میگرفتم از شوهرم که یه چیزی بگه یه دل سیر گریه کنم... نمیدونم چرا بعضیها انقد بدبختن... یه دختر همدانی هم بود که اسمش آیناز بود و گم شد اونم میگفتن نامادریش زدتش یه چشمشو کور کرده آخرشم پیدا نشد... قربون حکمت خدا برم.. اون صبرش زیاده و ماها حوصله مون کم
بخاطر اینه میگم اگه بخوام یه روزی از شوهرم جدا بشم حضانت بچه ها رو بهم نده فرار میکنم با بچه هام میرم جایی دستش بهم نرسه بخصوص اگه بچت دختر باشه خیلی مظلومن ولی پسر از ۱۰سالگی قشنگ گلیم خودشو از آب درمیاره
مخصوصا اونجا که صابخونه شون میگفته زمستونا با زیرپوش میفرستادنش حیاط تمیز کنه من میگفتم نکن من خودم انجام میدم باباشم میگفته نه خودش دوس داره... نامادری تو چله تابستون بافتنی تن بچه میکرده. الهی بمیرم... جواب خدا رو چی میدن این بی وجدان ها