بچه ها من همونم که گفتم دعوامون شده بچمو برده خونه مامانش سه شب پیش دلم امشب واس بچم یه ذره شد زنگ زدم بهش دیدم با دختر عمو وپسر عموهاش مشغول بازی و گفتم بگو بابا شب بیارت گفت مامان تو بیداری مگه بابا دیدی گفتم خواب نیست گفت دارم بازی میکنم فعلا ورفت انگار نه اار که من دارم براش پر پر میشم انگار نه انگار که این زندگی جهنمی رو به خاطر اون تحمل میکنم چه راهکاری دارین تا بچم به خودم وابسته بشه وبدون من نره جایی
مثل پسر من دوماهم جایی بره من نباشم اصلا براش مهم نیس خییییلی ناراحتم
چند سالشه مگه
خب بچه عقلش نمیرسه دیگه ، دیدی گفتم خواب نیست یعنی بهونتو گرفته اونا گفتن الان خوابه و بیخیالش کردن الانم سرش با اون بچها گرم کردن
ب خاطر همبازي هاش بوده
چ ربطي ب مادر بزرگه داره
چراا سخت میگیرین توروخداا
سن بچه اونه فقط هم بازی میخواد کمی بزرگ شه وابسته میشه نگران نباش
سخت نمیگیرم داره شوهرم سو استفاده میکنه یعنی چی بهد دعوا بچه رو ببره سه شب
اره یادمه خونده بودم تاپیکتو اینکه بچت اجتماعی باشه همه جا بره یا وابسته خودت به نظرم ژنتیکیه اگ میبینی بچت جاش خوبه نگران نباش اون بچس نمیفهمه نگرانی مادر یعنی چی از دست بچت دلخور نشو یکم ارامش داشته باش شوهرت ک نمیخواد تا ابد بچتو اونجا نگه داره
میتونی زنگ بزنی ب مادرشوهرت بگی ک بچتو بیاره بهش بگو ک دلت میخواد بچت پیش خودت باشه اونم مادره خب
بچم امسال هفت ساله میشه
بروشکایت کن
اره میدونم این بچه کلا وابسته خودم بود نمیدونم چطور اینکارو کرده تازه چند شب پیش از تو لباسام یه دعا که چه عرض کنم طومار پیدا کردم که داخل یه کیسه چرمی سیاه مهر وموم شده بوداز اول نزاشتن یه روز خوش داشته باشم همش حسادت میکردن که چرا زنت بیشتر خونه مامانشه چرا بچه رو کم میاره عمدا اینکارادو میکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
