2777
2789
عنوان

داستان زندگی(شکستم تو اوج جوونی)

2722 بازدید | 53 پست

یه ماهی بودش ک بچه ها میرفتن بیرون و من همش بهونه میاوردم برا نرفتن،بعد یه مدت دیگ اینقد غر زدن ک گفتم باشه منم امشب میام بیرون باهاتون یه شال سوسنی سرم کردم و موهامو از پشت انداختم بيرون رفیم مثل همیشه تو تک خیابون جون دار شهر رو و با یه دل خوش تک تک مغازه هارو دید زدیم شاید دلمون ميكشيد ک فلان لباس رو بخریم ولي دل کیلو چنده اون روزا فقط خوراکی میگرفیم و فرمون دست شکموییمون بود،از سر یه کوچه رد شدیم و بوووی نون خرمایی تازه همه جا رو گرفته بود،دلم خاست رفیم خریدیم شیرین بود خیییلی شیرینیش مثل همون لحظه ها بود دوست داشتنی بود... یهو یه پراید مشکی کنارمون نگه داشت بچه ها میشناختنشون منم میشناختم ولی راننده رو نه،ب اصرارشون نشسیم و رفتیم تو دل شهر,یجوری چپیده بودیم تو ماشين ک پاهامون داشت تیکه پاره میشد ولی خوش بوديم میخندیدیم و ...

کل کل من شروع شد،با راننده با همونی ک یه جفت چشم میشی داشت رفته بود رو مخم میخاسم کل اشو بخوابونم رو مخم بود ولی شیرین بود خوشم میومد جلو زبونم کم آورده خخخ حس خوبی داشتم هی گفتم و هی خندیدیم آخرم رف برامون بستنی خرید خودش بستنی وانیل شکلات و منم طالبی بستنی حتی از بستنیش. هم خوردم پررو بودم و پرسرزبون انرژيمم زياد خخخخ یادش بخیر...

برگشیم خوابگاه نون خرمایی ها هنوز تازه بودن و ما از يادآوري شبی ک داشیم دلمون خوش ... یهو یکی بهم پیام داد حدث زدم کی هستش ولی خودمو زدم به اون راه و نمیدونم سیوش کردم خخخ یه مدت زیادی نمیدونم سیو بود کم کم شروع شد و من نخاسم شروع شد و من میترسیدم از دوست داشتن از عاشق شدن میترسیدم ولی خوب بلدبود چطور دل منو رام کنه...با شعر ،شعر میفرستاد...حتی رفتم بیرون ک رو در رو بگم نه ولی دستمو گرفت گر گرفتم یخ زدم دلم لرزید،برام گل خریده بود ولی بازم میترسیدم گفتم نه،گذشت و گذشت تا آخرش دلم لرزید خودم شب تولدش زنگ زدم بهش تبریک گفتم خخخ قشنگ یادمه گفت داریم میریم زاهدان گفتم کیکو پس میندازم دور سوغاتی خواستم و دوباره خندیدیم و همه چی شروع شد....


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چهار ماه از این قضایا میگذره و من فقط خواستم حرفامو یه جا بزنم 

خیلی وقته میام اینجا درد دلای همه رو میخونم ولی تازه کاربری زدم دلم خاس منم حرفامو بزنم،اگ دوست داشید تا ادامشم بگم

کم کم و قشنگ کل دلمو صاحب شد...اوايل دعوا های الکی زیاد داشیم دلخوری های الکی زیاد داشیم ولی کم کم دعواهامون کم شد و بيشتر شناختیم همو بازم دعواها نمک رابطمون بود هر سری ک بعد دعوا آشتي میکردیم و قربون صدقه ام ميرفت عاشق تر میشدم،و بیشتر دوسش می داشتم لحظه هامون همش عشق بود و دوست داشتن ،پامو ک از ماشین میزاشم پایین دلتنگش ميشدم لوس ميشدم غرغرو میشدم ولی اونام قشنگ بود....

چه یلداها و مناسبت ها و تولد هایی داشیم شبایی ک من ثانيه ب ثانيه اش رو لذت بردم و خدارو از ته دل شکر کردم برای داشتنش برای عشقمون ...من عاشق ماه رمضون ها بودم وقتی کنارش بودم و باهم تو پارک افطار کردیم خخخ سوپایی ک قارچاش گنده بود و دوس داشت ریز تر باشه وقتی جلوم نماز میخوند و ذوق میکردم از حال معنوی خوبی ک داره...

لایک لطفا

هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکی بامابودازما گریخت چندروزیست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برزمین زل میزنم گاه برحافظ تفال میزنم حافظ دانافالم راگرفت یک غزل امدکه حالم راگرفت مازیاران چشم یاری داشتیم خودغلط بودانچه میپنداشتیم

همه چی خوب بود حتی مريض شدنام و موقع هایی ک با عجله میومد در بیمارستان و یادش میرفت ماشينو خاموش کنه،تو اوج درد بود و به فکر من بود...حالم بد بود ولی دلم غش میرفت برای نگران بودنش برای خوبیش برای مهم بودنم،چه وقتایی که مريض بودم و پرستاریمو کرد و چ وقتایی ک دردشو،نگفت تا نگرانم کنه همش پر از عشق بود . ...

یادمه پاتوقمون یه بستنی فروشی بود وسط یه کوچه از این بستني فروشی قدیمی ها ک بستنی هاش مزه ی زندگی میده چقد شیرینی اون بستنی ها لحظه هامون رو شیرین تر میکرد چقد من از اون کوچه خاطره داشتم... کلا با اون بيرون هوا خوردنم،خوشمزه بود همه چی خوشکل تر بود,من با اون از تموم خیابونای شهر خاطره دارم...

دومین سالگردمونو یادمه هوای یخ و کیک کوچولوی بدون چنگال هول هولی بود ولي خوب بودش...سومیش کادوی من یه موجود پخ پخوی سفید بود ک خودم اسمشو انتخاب کردم اسمشو گذاشتم بیسکیت چون شیرین بوووود و دوس داشتنی و دوست داشتنتی تر بود چون اون چیزی ک ارزوم بود رو بهم داده بود... با اینکه خیلی محل نمیداد بهم پخ پخوی پررو ولی دوسش داشتم و حتي بهش حسودی میکردم...

یادمه روزایی ک.میخاسم براش آشپزي کنم چ استرسی میکشیدم ک خوشمزه بشه و تا لحظه ی اخرم یسره تو آشپزخونه ی خوابگاه اینور اونور میپریدم  و وقتی یه قاشق میخورد و با ذوق نگام میکرد کل خستگی هامو میپروند


همه چی خوب بود حتی مريض شدنام و موقع هایی ک با عجله میومد در بیمارستان و یادش میرفت ماشينو خاموش کنه ...

خب؟ بعدش؟

من از خدا خواستم رشد کنم،پخته تر بشم،صبور بشم، قوی بشم و... بخاطر همین خدا بهم دوقلو داد🤗🌤✨

این تیکه تیکه هایی ک میگم سه ساال و نیم نفس کشیدنه

داشت یادم میرف فيلم دیدنامون رو چ تو سینما چ تو،لپ تاپ هر فیلمی با اون قشنگ بود هر چند حواسم کامل ب فیلم نبود ولی قشنگ بود همه چی خییلی قشنگ بود و من هر روز عشقم بیشتر... داشم کم کم ب اخرای کارشناسیم میرسیدم و هرروزم میشد غصه ک چرا داره تموم ميشه هر روزم ميشد حسرت ک چرا هشت ترمه نکردم خودمو،با یه عالمه ناراحتی و قول برای دیدن هم رفتم و بعدش مسافرت ،ولی هر چیزی میشد سر هر بهونه ای میرفتم دیدنش فک کنم هشت نه باری رفتم...دلم تنگ میشد سختم بود ولی چاره ای نبود کنکور ارشد دادم... و خيلي دور از انتظار قبول شدم هیچ وقت شبی ک نتایج اومد رو یادم نمیره از مرز خوشحالی داشتم سکته میکردم جیغ زدم بالا پايين پریدم باورم نمیشد دوسال دیگ هم میتونم برگردم اونجا

رفتم،و شروع،شد من بازم دوسش داشتم بازم لحظه هامون خوب بود سه شنبه هامون شیرین بود ولی این وسط یه چیزی میلنگید،یه حس مزخرف داشتم یه حس ک از یسری رفتاراش میگرفتم یه جاهایی مطمئن بودم دروغ میگ بهم ولی ب رو خودم نمی آوردم و لبخند میزدم


یه شب داشتم تو نمازخونه ی خوابگاه درس میخوندم،یکی دوتا از بچه های ترم بالایی هم بودن و داشتن با پاسور فال میگرفتن منم رفتم جلو و وسوسه شدم فال بگيرم گفت فال عشقه نیت کن و بگو اسم عشقت چند حرفه،نیت کردم یه نیت دوست داشتنی برای.عشقمون،ولی فاله بامن بد تا کرد خیانت اومد و دوری گفت یه نفر توزندگیشه یه دختر خندیدم بلند خنديدم خخخ گفتم شايد خودش خبر نداره گفت رنگ خال های پاستور فرق.میکنه جفتشون از هم خبردارن این وسط تو بیخبری ،دوباره خندیدم گفتم بگیر دوباره بگير،بر زد ولی بازم همون درومد انگار یه نفرگلومو با دلمو فشار داد,داشتم خفه میشدم ولي گفتم بیخیال چرت و پرت عشق منو چ ب این کارا...ولی یهو کمبودام اومد جلو چشمم داشتم با خودم میگفتم خب شاید بتونه من ک فلان نیسم من ک ....

اون شب هیچی از درس نفهميدم تا صب هم خوابم نبرد

دلم یه جوری بود یه جوری ک هیچوقت حسش نکرده بودم هر سری هم خودمو سرزنش میکردم ک خاک تو سرت ادم ک به کسی ک دوسش داره شک نمیکنه تو خودت هزار بار گفتی کسی ک میره پی یه نفر دیگ یعنی اولیو دوس نداشته وقتی میدونی دوستت داره یعنی این کارو نمیکنه...

گذشت و گذشت ولی دلم آروم نگرفت و اخرش یه شماره اومد دستم یه شماره ک وقتي فهمیدم دختره دنیا رو سرم خراب شد اونشب وسط حیاط وقتی گفت اره من خانمشم،دوستیم باهم کل وزن آسمون افتاد رو سرم داشتم خفه میشدم ،زار زدم باورم نميشد یه ثانيه زار میزدم یع ثانيه میخندیدم یادمه دوستامم باهام زار زدن اونام به حال من گریه کردن ولی اون فقط میخاس آروم باشم و دوباره دروغ گفت بهم تو وقتی رو تخت بیمارستان بودمم دروغ گفت بهم... و من باور کردم و من ساده باور کردم روز ها حالم بدبود هنوز یه چیزی میلنگید هنو میلنگید و آخرش فهميدم همش دروغ بوده و واقعا کسی بوده کسی بوده ک جای من و عشقمو بگیره کسی بوده شاید خیلی بهتر از من ک تونسته اونو ازم بگیره دوباره مردم دوباره افتادم ته یه چاه عميق این کلمه ها نمیتونن حس اون لحظه امو توصیف کنن تو سرم سر و صدا بود همه چی میومد جلو چشمم من تموم شده بودم بدون اینکه خودم بفهمم من شکسته بودم و هرتیکه ام یه جایی افتاده بود من گیج بودم همونطور ک الان گیجم...ولی پشیمون نبودم از هیچی از دوست داشتنش از لحظه های تلخ و شيريني ک داشیم پشیمون نبودم ولی یه عالمه حسرت و علامت سوال اومد تو ذهنم

ک چرا?ک چی شد?مگ من چیکارکردم؟مگ من دل کسی رو شکستم؟کم بودم؟ یه عالمه علامت سوال ک داشت ذهنمو میترکوند ولی مهم نیسن هیچ کدوم از اینا مهم عشق من بود ک له شد مهم احساس من بود ک تباه شد مهم من بودم ک شکستم


تموم شدم

و تموم شد

اون جفت چشم میشی ک دیگ مال خودم نمیدونستمش رو سپردم دست یکی دیگ،دادمش به کسی ک حتي اونم مقصر نميدونم چون شايد اونم چیزی نمیدونسه اینا هیچ کدوم مهم نیست مهم منم

مهم منم ک باورام شکستن

خیلی احساس تنهايي ميكنم

خییییلی دیگ چ شاد باشم چ ناراحت چ دلخور نمیتونم بگمش میریزم تو خودم

حس میکنم دیگ نتونم تو زندگیم چیزیو دوست داشته باشم الان دیگ ن گل و گياه خوشحالم میکنه ن حیوون ن هیچ چیز دیگ ...

دلم میخاد برم کنار دریا شب تا صب ،صب تا شب بشینم هندزفری بزارم تو گوشم زل بزنم ب آب

دلم میخاد برم رو تخت خابگاهم و ساعت ها زل بزنم به ديوار روبه روم و هندزفری بزارم تو گوشم

حتی دلم میخاد،با بچه ها برم شهربازی برم سینما پنج بعدی و جیغ بزنم فقط

دیگ خیلی کم پیش میاد خنده ام خنده باشه...

اگ برگردم ب عقب دوستش خواهم داشت ولی دیگ انتخابش نمیکنم میزارم غریبه بمونه آدم از غریبه ها انتظارى نداره...

اميدوارم حال دلش خوب باشه بدون من...

من آدم ناله و نفرین نیسم اونم برای کسی ک عزیز بوده برام...

خدا خودش برا همه مشکل گشایی کنه...





ففط حال من بده این وسط حالم خوب بشو نیست😔😔

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792