صبح اون روزی که آزمون جامع آناتومی داشتیم من و دوستام قرار گذاشتیم دو ساعت زودتر بریم برا رفع اشکال با همدیگه منم از وقتی رسیدم دیدم یه پسره نشسته رو پله ها تک و تنها کتابم دستش ولی هیچ چی نمیخونه و کم مونده گریه کنه بعد ۳ ساعت که امتحان شروع میشد دیدم باز همونجا خوابیده رفتم گفتم اتفاقی افتاده حالتون خوبه اونم رک و راست گفت دیشب تا صبح بیدار بودم ولی هیچی نخوندم میدونم پاس نمیشم (مامانش مریض بود)
منم از رک بودنش خوشم اومد گفتم اشکالی نداره یکی از دوستاتو بفرست بیاد دم در سالن ما من بهتون کمک میکنم
اون روز تند تند نوشتم جوابارو تموم کردم برا خودم بعدش دوباره نوشتم دادم به دوستش برد بهش داد 😊😂
هنوزم که هنوزه خودمون هم نمیدونیم چطوری اون دوستش برد و بهش داد چون واقعا سخت میگرفتن منم اصلا اون موقع حواسم نه به حرفی که زدم بود نه به کاری که کردم
ببخشید اگه طولانی شد رفتم به اون زمان با جزئیات گفتم