دو ماهه ک خیلی خیلی سرد شدیم باهم
قبلش اگ بحثی یا چیزی میشد زود تموم میشد
نمیدونم من مریضم و زیادی حساس شدم یا اینکه این حسا واقعیت داره
یک ماه پیش من تقریبا یک هفته رفتم پیش مادرم
وقتی برگشتم خونم یه حس بدی به خونه داشتم
یه چیزهایی هم منو به شک انداخت ولی اون آقا منکر شد
من زمان بارداری خیلی زیاد افسرده شدم و همیشه احساس میکردم بهم خیانت میکنه و برای همین خیلی اینو بهش گفتم
اما الان وقتی بهش میگم خیانت میکنی و.... میگه اره به تو ربطی نداره تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
واقعا خسته شدم هرشب بیاد خونه و هر چی تو دهنشه بهم بگه و من نتونم دفاعی از خودم بکنم اگ بخوام بگم یا کتک میخورم یا وسایلا رو تو سرم خورد میکنه
خانواده م از دورن هیچ کس رو اینجا ندارم
الانم اینقد گرفتاری و بدبختی دارن ک نمیخوام غم و غصه منم اضافه بشه
راستش من خیلی دوسش دارم ولی حس میکنم اون دوستم نداره
من یه دختر کوچیک دارم
من نگرانم ک تمام زندگیم از هم بپاشه