2777
2789
عنوان

داستان زندگی واقعی و حقیقی

| مشاهده متن کامل بحث + 46729 بازدید | 142 پست
وای مرسی عزیزم بادعات۱کم دلم آروم گرفت الهی خیرببینی

فدات عزیزم ان شاءالله به هرآن چیزی ک میخوای برسی 😍

دوست عزیز ، با احترام ...اگ با نظرم مخالفی لطفا ریپلی نکن عزیزم  ، چون من حوصله ی بحث ندارم ! از نظر بنده شما حرف بعدیت هم درسته 😉 بی ادب ها ب هیچ عنوان ریپلی نکنن چون جوابشونو نمیدم ضایع میشن 😂🤣

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

فردا که شد من مشتاق و خوشحال سریع به خونمون رفتم چون فکر میکردم دیگه این یواشکیها تموم میشه اون روز خیلی دیر اومد وقتی هم اومد حسابی ناراحت بود و من خودم فهمید قراره خبرخوبی نشنوم بهم گفت که وقتی به مامانم گفتم من دخترعمورو میخوام مامانم عصبانی شد و فشارش بالارفت و به بیمارستان بردیمش حالش خیلی بد شد و مامانم بهم گفت دوراونو خط بکش وگرنه حلالت نمیکنم ببخشید خیلیی دوست دارم ولی نمیشه تادیرنشده تمومش کنیم

و خدایی مهربانتر از حد تصور....خدایاشکرت🙏
برات صلوات فرستادم عزیزم التماس دعا    

منم براتون آیت الکرسی میخونم عزیزم ...

چشم حتما دعاتون میکنم منم محتاجم ب دعای شما دوستان 😘

دوست عزیز ، با احترام ...اگ با نظرم مخالفی لطفا ریپلی نکن عزیزم  ، چون من حوصله ی بحث ندارم ! از نظر بنده شما حرف بعدیت هم درسته 😉 بی ادب ها ب هیچ عنوان ریپلی نکنن چون جوابشونو نمیدم ضایع میشن 😂🤣
وااای که دنیا توسرم خراااب شد تو سن ۱۸سالگی و دوتاشکست بزرگ و اصلا چیکارمیکردم من 

چه خلی بوده این یکی ...

دوست عزیز ، با احترام ...اگ با نظرم مخالفی لطفا ریپلی نکن عزیزم  ، چون من حوصله ی بحث ندارم ! از نظر بنده شما حرف بعدیت هم درسته 😉 بی ادب ها ب هیچ عنوان ریپلی نکنن چون جوابشونو نمیدم ضایع میشن 😂🤣

من از شوهر اولم وقتی جدا شدم سخت بود ولی چون دوسش نداشتم زیاد اهمیتی نداشت ولی این سه ماه و پسرعمومو به حدی دوست داشتم که نمیتونستم باهاش کنار بیام روز به روز افسرده تر شدم ......دیگه پسرعموم هم یه شهر دیگه رفت و من اصلا نمیدیمش من حالم واقعا بده بود خیلییی

و خدایی مهربانتر از حد تصور....خدایاشکرت🙏

بعد از چهارپنج ماه خبر ازدواج پسرعمومو شنیدم و نزدیک بود بمیرم اصلا باورم نمیشد همچین ضربه ای بخورم نامزدی و عقد و عروسی و هیچکدومو نرفتم اصلا زنشم ندیده بودم نمیدونستم چه شکلیه فقط خودمو میدیدم که چقد بدبخت شده بودم مامانمم دیگه بهم اعتماد نداشت نمیزاشت بیرون برم

و خدایی مهربانتر از حد تصور....خدایاشکرت🙏

بعد از یه سال بالاخره یکم خودمو تو ظاهر جنع و جور کردم دروغ چرا من قلبمو پیش پسرعموم جا گذاشته بودم تو همون خونه یه روز که مامانم اونارو پاگشا کرد خونمون من اون روز به چشم خودم مرگمو دیدم اینقد حالم بد بود زنشو دیدم خیلی خوشگل ولی خودش اصلا خوشحال نبود یه جورایی سعی میکرد بامن چشم تو چشم نشه

و خدایی مهربانتر از حد تصور....خدایاشکرت🙏

اسی خدایی ببین توی 1 ساعت چند پارت گذاشتی بابا از قبل تایپ کنید توروخدا چشم درد گرفتیم میرم 10 تاپیک سر میزنم میام تو 1پارت گذاشتی فقط 😈😠😡😐😤😨😵😲😱😩😰😟😶😮😣😥😦😧😨😢😴😡😬😠😈

دوست عزیز ، با احترام ...اگ با نظرم مخالفی لطفا ریپلی نکن عزیزم  ، چون من حوصله ی بحث ندارم ! از نظر بنده شما حرف بعدیت هم درسته 😉 بی ادب ها ب هیچ عنوان ریپلی نکنن چون جوابشونو نمیدم ضایع میشن 😂🤣
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792