پریشب ساعت ۱۱ و نیم تازه شوهرم اومده خونه میگه فلان غذارو بذار
همون موقع مادرش زنگ زده هی آه و ناله ک حوصلمون سررفته و اینا
شوهرمم گفت ک تازه از سرکار برگشتم هنوز شاممون حاضر نیس
بازم مادرشوهرم شروع کرد ناز اوردن ک شما خونه این
شوهر منم ی بار تعارف زد اره حالا بیاین اینجا
مادرشوهرمم اول هی ناز و ادا میومد ک ن نمیایم و مزاحمیم و ازین حرفا(قشنگ وقتی ناز میاره از صداش مشخص میشه)
اخرم گوشی و قطع کرد
ب شوهرمم گفتم بابا من از صبح هیچی نخوردم
تازه الان بعد شام میخوام حمومم برم از صبح تو افتاب بیرون بودم
اونم گفت حالا ک نمیاین
۱۰ دقیقه بعد تماس تصویری گرفت مادرشوهرم همه خوشحال وخندون
بعدم گفت ما حاضریم داریم میایم خونتون😑😑
منم انقد لجم گرفت با اینکه میدونستم زود میرسن پاشدم رفتم حموم
میخوام سر ب تن نفهمش نمونه😑😑