سلام به همه دوستان..اگر تاپیک های قبلی من رو خونده باشین تا حدودی خانواده شوهرم رو میشناسین..خواهر شوهرم زن دوم یک مردی شده و البته باعث جداییشون هم بوده..و اون اقا که در ظاهر متدین هستن...بسیار بسیار بی ادب هستن و در جمع شوخی های جنسی میکنن..و بنده در جریان ارتباطش با یکی دیگه از اعضای خانواده هستم..اما برای حفظ روابط و فضولی نکردن حرفی نزدم..با اینکه دیدن پیام ها و رفتارهاشون خیلی اذیتم میکنه..خلاصه مهرماه سال گذشته من با پدر و مادر همسرم دچار مشکل شد و بینمون دعوا شد..روزهای سختی بود...چون کلا ادم جنجال و دعوا نیستم..یک هفته بعد از دعوا پیام هایی داد و توهین هایی کرد که انگار از اول عروسیمون توی ذهنش بوده رو فرستاد..یعنی جوری بود که وقتی خوندم فقط میلرزیدم..و گریه میکردم و فقط افتادم روی تخت و از ته دل گفتم خدایا خدایا خدایا ببین با من چیکار کردن تو شاهد همه چیزی..خدایا هرگز نبخششون..و فقط در جواب پیامش نوشتم امیدوارم روزی اونقدر خوشبخت بشی که اینقدر به من حسودی نکنی و واقعیت ها رو ببینی..در صورتی که میتونستم شوهرشو و زندگیشو به رخش بکشم ولی واقعا نتونستم تا این حد خودمو و انسانیتمو تخریب کنم..خلاصه بلاکم کرد و قهر بودیم..تا روز عید که من پیشقدم شدم و با مادرشوهرم و پدرشوهرم اشتی کردم و اونها ازم خواستن با خواهرشوهرمم اشتی کنم منم چون خیلی پدرشوهر و شوهرمو دوست دارم اینکارو کردم..ولی هر روز و هر لحظه دارم به خودم لعنت میفرستم که چرا اینکارو کردم..چون بعد از عید هر بار با شوهرم تماس گرفت حتی حال منم نپرسید یعنی از حرفاش پشیمون نیست..تا چند هفته پیش که متوجه شدم باردارم..زنگ زد به شوهرم تبریک گفت و با یه حالتی بی میلی گفت گندم کجاست..شوهرمم گفت اینجاست و خواست با من حرف بزنه بعدم شروع کرد به نصیحت کردن و فلان و گفت عکس دختر منو ببین بچه ات خوشگل شه و اینها...من نمیدونم چیکار کنم نمبخوام با این حالم ناراحت باشم ولی نمیتونممم هیچ وقت ببخشمش یا ببینمش علاوه بر اینکه در برابر توهین های شدیدی که به خودم و خانواده ام کرد هیچ دفاعی نکردم..کمکم کنین لطفا