میدونین...
ارزوم خیلی قشنگ...
دوست دارم بفهمم سرطان دارم
بعد همه گریه
توی بیمارستان بستری
از خالم بخوام
خاله
جانم عزیز خاله
خاله یادته گفتی عباس و فراموش کن
اومدم بگم نمیتونم
خالم اشک...
اومدم بگم این لحظات اخر میشه بگین بیاد
بگه...اره چرا ک ن
بعد تلفنشو برداره توی مخاطبین..عباس عمه...
زنگ بخوره
بوق.بوق.
الو....
بره بیرون و با گریه باهاش حرف بزنه
بعد عصر عباس بیاد
هراسون پشت در التماس میکنه
میاد داخل نایی برای نفس نداره...
با گریه بیاد کنارم...
بگه تو ک گفتی انتقام نمیگیرم اذیتت نمیکنم
بگم یادته گوشیو دادی ب ابجیت؟
گفت جرعت نداری دیگه سمتش بیای
حق نداری انتقام بگیری؟
گفتم انتقام؟وعده ما باشه برای روزی ک دلتنگم شد
بی اختیار اشک بریزم
میاد جلو دستمو بگیره بگه ببخش من و
ولی دیگه دیره
صدای خط راست یخ کردن دستام
زجه زدن عشق بچگیم
جیغ...
و تمام..