مامانم از اعصبانیت داره وحشتناک ترین تهمتارو بهم میگه در اتاقمو بستم کاریش ندارم ولی هر رازی و سری که بهش گفتم داره بلند بلند داد میزنه همه شنیدن اینه جواب راحت بودن با مامان من که تو عمرم یه دوست پسرم نداشتم الان چه اسما و فوشایی بهم داره میده با ادمایه خراب یکیم کرد تروخدا بگید چیکار کنم حرمتارو شکوند ولی من تو اتاقم بیرون نمیرم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم بهم بگید چیکار کنم که بس کنه