سلام،من یه دارم دارم که بچه دار نمیشدن با خواهش های زن عموم از مامانم که یه بچه واسمون بیار ما بچه دار نمیشم هیچوقت،مامانم که خیلی دل بزرگ و مهربونی داره واسشون اقدام میکنه واسه بارداری بعد یه روز یکی از فامیلا مامانمو میبینه بهش میگه بهت میاد دو قولو باشن بچه ها،زن عموم هم از خدا خواسته گفت چه یکی باشندچه دوتا واسه منن
عزیزم مامان من لطف کرده کار به این بزرگی واسه زن عموم انجام داده،هر کس از دور و آشنا میدونه میگن حتما زن عموتو عموت جلوی پدرو مادرت خم و راست میشن کار به این بزرگی درحقشون کرده،بعدم من اگه جای خواهرام بودم اصلا و ابدن ناراحت نمیشدم که چرا اینکارو کردن تو خوشبختی بزرگ شدن اونا هم واقعن دوسشون دارن و براشون تلاش میکنن
اینم بگم سر سفره عقد زن عموم از طرف خواهرام بهم هدیه نداد همه تعجب کردن،پاگشا هم نخواست ببرم عمه هام گفتنش زشته واقعا نمیخوای ببریش،هدیه عروسیم بازم از طرف خواهرام هیچی ندادن،من با اینکه وضعم خوبه خیلیم همه جوره خرج میکنم جواب این بی احترامیشونو میدم منم مثل بقیه هدیه شب عروسی میدم و سرعقدشونم هدیه نمیدم،من احترام خیلی واسم مهمه