ازدلخوشیای کوچیک وخاطرات اون موقع هامون حرف بزنیم
هیچ خاطره خوبی ندارم بدترین روزهام بود
من ابان هفتاد هستم قبوله نیس؟
وقتی پدر مادرم بیرون میرفتن بزرگترین دلخوشی منو خواهرم گوش دادن به اهنگ و زیاد کردن صدای ضبط
خاطره کجا بود همش حسرت بود ،حالاشم برا ما هست
نزدیک سه چهارروزمادرادرگیردرست کردن ده بیست جعبه گوجه واسه رب میشدن
ای کاش دهه ۶۰ نبودم 😑
سرسفره امون تابستون هاشربت آبلیموهم داشتیم
باغ پدربزرگ. صفای دورهمی بدون گوشی و نت. سوار شدن پشت نیسان . کفش تق تقی. بازیهای ساده و پرتحرک. از همه مهمتر مرااام و معرفتتتت
من یادمه پوتین میپوشیدم با کاپشنای بلند اونموقعها خیلی بیشتر بارون میومد..از اون ظرفای مخصوص حلیم هر صب باباک میبرد حلیم میخرید..از مدرسه ک میومدیم تا شب تو کوچه هفت سنگ بالابلندی وسطی بازی میکردیم بستنی توپی میخوردیم..
اسکمو خریدن با پول توی جیبی مون بعد مدرسه توی فصل گرم
فلافل خریدن توی فصل سرد 😄😄😄😄
ما اکیپی با دوستامون پیاده میومدیم پولمون رو هله هوله میخریدیم😁😁😁😁
بعد که دیر میکردیم یه کتک مفصل از مادرجان نوش جان میکردیم با اشانتوین دمپایی و شلنگ 🙈😂😂😂😂
پنکه یاکولرنداشتیم هی حیاط میشستیم بلکه خونه خنک بشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
