ما خونمون حیاط بزرگ و باصفا داریم. هفته پیش سه تا از دوستامو با شوهراشون دعوت کردم شام که دور هم خوش باشیم. اما دوستام بچه کوچیک دارن یعنی خونمون با خاک یکسان شد. هرچی وسایل تو اتاق خواب داشتم کشیدن آوردن بیرون. حتی جارو برقی بیرون بود و پسرش گیر داده بود که سوارش بشه بازی کنه باهاش. انقدر هم تو حیاط جیغ زدن که همش نگران همسایه ها بودم. از ۶ عصر اومدن تا ۲ شب رفتن. خلاصه که خیلی اذیت شدم. الان پیام دادن که ما دوست داریم بازم بیایم خونت. چون تو حیاط داری خوش میگذره. ایندفعه غذا هم تقسیم میکنیم که بهت فشار نیاد. اما من واقعا از دست بچه هاشون سرسام گرفتم. مشکلم غذا نیست که. جالب اینجاس دوبار پشت سر هم اومدن خونمون به روی خودشون نمیارن که ایندفعه اونا دعوت کنن. چجوری بگم نیان؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.