من ک نمیدونم الان داره کدوم دختریو گول میزنه ک میره خاستگاریش😐😐😐😐😐😐
ما فامیل بودیم بعد من که اصلا حواسمم بهش نبود پی زندگی خودم بودم بعد من یه روز داشتم تو فضا سبز نزدیک خونه مامان بزرگم تاب میخوردم.من عاشق تاب بازیم.بعد دیدم یه پسر محجوب سربه زیر اومد جلو گفت اینجا مناسب نیست پری خانوم بفرمایین خونه مامان بزرگتون منم یه نگاه سرتاپایی بهش انداختمو به ادامه کارم پرداختم بعد که گفت کیه شناختمش یادم اومد چقد تو بچگی باهاش بازی میکردم برام بستنی میخرید بعد دیگه هر وقت میرفتم خونه مامان بزرگم اونم اتفاقی منو از کارگاهش میدید و میومد که من راحت بازی کنم بعدم دید من برام مثل داداشمه کارش اینجوری حل نمیشه بنده خدا اومد پیش بابام بابامم که کلا گفت ببینن من چی میگم منم که خیلی ناراحت شدم باهاش قهر کردم احساس کردم ازم سواستفاده کرده چون من خیلی ساده ام بعد دیگه ۲ سال باهام حرف زد آخرش زد به سیم آخر اومد خونمون تو حیاط گفت فردا میام خاستگاری من برام سخته اینجوری منم دلم به حالش سوخت یه سال نامزد بودیم اومدیم سر خونه زندگیمون به سلامتی
خواهرش هم دانشکده ایم بود
مجردا بیان و سوال از همسر میپرسی میخایی این نصف شبی یاد نداشته هامون بندازی سکته کنیم از غصه بمیریم 😢🔫☹️
دانشگاه همکلاسی بودیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
