هروقت بيدار ميشه منم بيدار ميكنه به زور
هر وقتم اون ميخوابه من ساكتم كه بيدار نشه كلي مراعات ميكنم امت اون برعكسه تا چشاشو باز ميكنه منم بايد بيدارر بشم وگرنه دعوامون ميشه
كارشم يه جوريه كه بيشتر خونه س
بعد شوخي هاي آزاردهنده مثلا گاز ميگيره دستمو طوري كه كبود ميشه
شب تا صبح سفت ميچسبه بهم طوري كه نفسم بالا نمياد
بچه ها ميدونم اينا از عشقه ولي دارم رواني ميشم
امروزم صبح بيدار شد هرچي صدام كرد جواب ندادم از تو تخت بغل كرد آوردم دم تلويزيون صداي تلويزيونم تا ته زياد كرد منم سر درد شديد شدم از صبح تا الان خوب نشده
هرچي بهش ميگم اذيتم نكن نميفهمه
آهان خيلي هم خودشو لوس ميكنه مثلا آي كمرم درد ميكنه آي دستم درد ميكنه دستمو بمال 😒
آي سرم درد ميكنه سرمو بمال
ميخوام ظرف بشورم يا آشپزي كنم ميگه بيا بشين پيش من اونارو ول كن
بعد ميگه چرا ناهار درست نكردي
ظرفا مونده كه
واقعا خسته شدم تورودخدا بگين چيكار كنم
نه خواب دارم نه خوراك همش استرس دارم