من.....الان دلم میخاد میرفتم روستامون، تو حیاط سرسبز اونجا لب باغچه مینشستم، پاهامو میذاشتم تو آب، چسامو میبستم به سکوتش گوش میدادم. بوی علف و خاک خیس خورده ، طالبی و شکر تو سینی استیل قدیمی، مامان بزرگم با شلوار و دامن پف کرده و دستای مهربون ، کوه های جلوی خونه رو که پر گله گوسفنداس نگاه میکردم