سلام دوستان من تازه عضو شدم واقعا خیلی نیاز ب کمک و دلگرمی دارم...24 سالمه هفت ساله ازدواج کردم ی فرزند 4 ساله دارم تو این هفت سال ی سالم با شوهرم زندگی خوبی نداشتم خیلی داغونم...حالم رفته رفته ازش بهم میخوره دیگه کشش ندارم دوس داشتم طلاق بگیرم ولی تو نی نی سایت بعضی از دوستان ب پاسخ یکی از عزیزان ک گفته بود میخاد طلاق بگیره بچرو بده پدر..گفته بودین بخاطر بچت تحمل کن...من اینهمه سالو بخاطر بچم موندم و دیگه تحمل نداشتم بعد با خوندن تایپیک خانوم هایی دوباره پشیمون شدم
الانم پیام داده اومدنی براش عروسک بخرم از دلش درارم..اون طفلی هم مطمئنا با ی اسباب بازی رام میشه ولی منه بدبخت چیکار کنم انقدر ازش بی محبتی کشیدم بخام تک تک بگم از کاراش بخدا هرکی ک بگه زندگیش سخته پیش من احساس خوشبختی میکنه..ولی چیکار کنیم ک قانون برا آقایون سوده برا ما ضرر. وکیل میگه تا شوهرت خیانت نکنه معتاد نباشه دست بزن نداشته باشه کاری نمیتونی بکنی
یکی نیس ب این قانون بگه.پس حق زن چیه.با دوستاش مجردی بدون خبر من میره گردش یبار تو این هفت سال اونم بزور چون خاهرش گفته بود همه بریم جنگل اول رفت پیش دوستاش منو بچمو تنهایی با خاهر شوهرمینا فرستاد بعد ناهار اومد. رفتم سوال ماشینمون شم گف برو سوار اونیکی ماشین شو ما مردونه با داداش بزرگمو دامادمون میایم.انقد ازش متنفر شدم وقتی میاد طرفم عوقم میاد تمام بدنم مور مور میشه
نمیشه ک تو اون حالت برم فیلمم بگیرم ی دفه ای همه مشکلات پیش میاد دیگه.با خودم میگم کاش دیشب میتونستم ...
وویس بگیر
زنگ بزن ۱۲۳
کاربری قبلا برای یکی دیگه بود الان واس مادلتنگی میکنم ... ولی حق ندارم بهانه بگیرم ...بیادت می افتم ولی حق ندارم اشک بریزم...تو را میخواهم ولی حق ندارم سراغت را بگیرم...خواب تو را میبینم ولی حق ندارم آمدنت را تعبیر کنم...بی قرار میشوم ولی حق گلایه ندارم...دلم میگیرد ولی حتی حق صداکردنت هم ندارم...قول داده ام...قول داده ام دگر هیچی نگویم...بزرگ شوم...صبوری کنم ...با خاطراتت شاد باشم...و هیچوقت سراغت را نگیرم...من چشمانم را روی زندگی بسته ام.. خنده تلخ من از گریه غمگین تر است