دروازه قرآن بودیم😁
با دختر داییم رفتیم کلمن رو آب کنیم بزرگ بود
داشتیم برمیگشتیم چندتا پسر نشسته بودن
دخترداییم گفت تو ول کن من میارم خودم, گفتم سنگینه
گفت کاریت نباش ول کن میتونم😌
ولش کردم جلو پسرا با کلمن خوردن زمین😐😁
من چرا خاطره تعریف کردم😒😒😐😐😐😐😑😑😑😑😑😥😥😥😥😂😂😂😂😪😪😪😭😭😅😅😅😅